نگاهی به فیلم برف آخر/ برف آخر؛ آدمها از گرگها خطرناکترند!
خبرگزاری فارس، گروه سینا: فیلم «برف آخر» به کارگردانی «امیرحسین عسگری» و تهیهکنندگی «حسین مصطفوی» و سرمایهگذاری «احسان علیخانی» ازجمله فیلمهای حاضر در چهلمین جشنواره فیلم فجر بود.
در اولین سکانس فیلم، یوسف (امین حیایی) تفنگ به دست در کمین یک گرگ است، پیچیدن صدای شلیک گلوله او در فضای سرد و ساکت کوهستان، نشان از شروع فیلمی پرالتهاب داشت.
فیلمساز بهدرستی و قدمبهقدم بهدوراز شتابزدگی به معرفی شخصیتهای فیلمش میپردازد. تا نیمههای داستان، دکتر یوسف بهواسطه حرفهای اطرافیانش به مخاطب معرفی میشود؛ یک دامپزشک متعهد و مسئول که زبان گاوها را میداند و برای نجات چند گاو به دل آتش زده و حسابی سوخته است. مردی که زنش او را ول کرده و بهتنهایی روزگار میگذراند. یوسف بعد از آشنایی با رعنا مدنی-فعال محیط زیست-وارد چالش بزرگی با خویشتن خویش میشود؛ ماندن بر سر دوراهی نجات حیوانات یا کشتن آنها. یوسف در این بحران بهواسطه تجربه یک عشق حیات را انتخاب میکند؛ گرگی را که خودش به او تیر زده است، مداوا میکند، همان گرگی که در پایان داستان راه نجات را به یوسف نشان میدهد.
«برف آخر» اما تنها روایت زندگی یک دامپزشک نیست، فیلمساز با دستمایه قرار دادن یک روستای کوچک بهعنوان اتمسفر داستان به نقد باورها و عرفهای غلط اجتماعی و فرهنگی میپردازد. باورهای اشتباهاتی که یادآور جامعه مردسالار گذشته ایران است و هنوز در روستاهای دورافتاده وجود دارد. خلیل با بازی درخشان مجید صالحی پدری است که حاضر میشود نعش دخترش-خوشید-را یخزده و یا تکهپاره شده توسط گرگ پیدا کند اما مورد زخمزبان مردم قرار نگیرد. در طول داستان میفهمیم خورشید اولین دختر روستا نیست که به خاطر شرایط سخت و فرار از ازدواج اجباری ترک خانه و دیار میکند تا زندگی و آیندهاش نابود نشود اما افسوس که خورشید به خوششانسی دختر جعفر نیست و عاقبت تلخ او زنگ خطری جدی برای جامعهای است که به زن و دختر به چشم یک کالا یا ماشین فرزنداوری نگاه میکنند، جامعهای که زری-زن خلیل-قربانی دیروز این تفکر و خورشید قربانی امروز آن است.
«برف آخر» گرچه بهظاهر فیلمی مردانه است و تنها سه زن در فیلم حضور دارند؛ خورشید، زری و رعنا اما این زنان در پیشبرد داستان بسیار تأثیرگذار هستند. فیلمساز در مقابل زنان سرخورده و ناراضی فیلم که زری و خورشید نماینده آنها هستند، رعنا را قرار میدهد؛ زنی مستقل، بااراده و نترس. رعنا میآید تا تصور مردم روستا از مفهوم زن را تغییر دهد، مردانی که گرچه بهظاهر از او بدشان میآید اما در خلوت او را تحسین میکنند. یادمان بیاید در سکانسی که اکبر به دکتر یوسف میگوید:«این زن نترسه، اگر به من میدادنش دیگه هیچی از خدا نمیخواستم، میبردمش تو خونه در را هم قفل میکردم!»
رعنا فرشته نجات زندگی یوسف نیز میشود. او را در برابر وجدانش قرار میدهد، قفل دهانش را میشکند تا غم سنگینی را که از رفتن همسرش بر دل دارد، روی زمین بگذارد و دوباره عاشق شود. فیلم باظرافت ایجاد علاقه بین یوسف و رعنا به تصویر میکشد، بدون آنکه طرفین کلمهای بر زبان بیاورند؛ یادمان بیاید سکانس را که یوسف دستکشهای رعنا را با آرامش و لذت بو میکشد و یا وقتیکه محتاطانه دست سوختهاش را به رعنا نشان میدهد، همان سوختگی که بنا به گفته رعنا باید بهش افتخار کند نه اینکه آن را بپوشاند. رعنا میآید تا بگوید در چنین جامعهای که حرف مردم برای یک پدر مهمتر از جان فرزندش میشود، آدمها از گرگها خطرناک ترند.
در پایان باید گفت «برف آخر» با دور شدن از فضای تکراری زندگی شهری، فیلمی ارزشمند در حمایت از محیطزیست است. فیلمی که برخلاف ظاهر سرد و ساکتش، پر از حرف است و بیان احساسات خفته شخصیتهایش، شخصیتهایی که گرچه همانند یوسف و خلیل ظاهری سخت دارند اما درونشان غوغایی به پاست. مناظر بکر و جذاب از طبیعت سرد و برفی کوهستان و لحظاتی شگفتانگیز از حیوانات چون لحظه زیبای به دنیا آمدن یک گوساله و یا نمایش درد کشیدن یک گرگ زخمی برای مخاطب دیدنی است و موجب میشود زمان طولانی فیلم او را خسته نکند.
نویسنده: نفیسه ترابنده
انتهای پیام/