اگر بیش از حد سوگواری می‌کنید، ممکن است به اختلال روانی مبتلا باشید

آخرین ویرایش کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی (DSM-5) شامل تشخیص بحث‌برانگیز جدیدی به نام اختلال سوگ طولانی مدت می‌شود.

پس از بیش یک دهه بحث، اخیراً قدرتمندترین نهاد روانپزشکی ایالات متحده، اختلال جدیدی را به کتاب راهنمای تشخیصی خود اضافه کرد: سوگ طولانی‌مدت. این تصمیم به بحثی طولانی درزمینه‌ی سلامت روان پایان می‌دهد و در لحظاتی که بسیاری از مردم با غم از دست دادن عزیزانشان دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند، پژوهشگران و پزشکان را رهمنون می‌سازد تا سوگ شدید را هدفی برای درمان پزشکی درنظر بگیرند.

تشخیص جدید یعنی اختلال سوگ طولانی‌مدت برای اعمال بر بخش کوچکی از جمعیت طراحی شده است که یک سال پس از فوت عزیزانشان همچنان به‌شدت درگیر هستند، نشخوار فکری می‌کنند و نمی‌توانند به فعالیت‌های گذشته خود برگردند. گنجاندن این وضعیت در کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی (DSM) به این معنا است که شرکت‌های بیمه نیز باید هزینه درمان این افراد را بپردازند.

تصمیم جدید به احتمال زیاد جریانی از بودجه را به سمت پژوهش روی درمان‌ روانه خواهد کرد (نالتروکسان دارویی که برای کمک به درمان اعتیاد استفاده می‌شود، در کارآزمایی‌های بالینی به‌عنوان نوعی درمان سوگ تحت آزمایش قرار دارد).

از دهه‌ی ۱۹۹۰، تعدادی از پژوهشگران استدلال کرده‌اند که اشکال شدید سوگ باید به‌عنوان بیماری روانی طبقه‌بندی شود و گفته‌اند که جامعه معمولاً رنج افراد داغدیده را طبیعی تلقی می‌کند و آن‌ها را به سمت درمان هدایت نمی‌کند. آن‌ها امیدوار هستند تشخیص جدید به پزشکان اجازه دهد تا به بخشی از جمعیت کمک کنند که پس از مرگ عزیزانشان به سمت انزوا کشیده می‌شوند.

دکتر پل اس اپلبام، رئیس هدایت کمیته ناظر بر بازبینی ویرایش پنجم DSM، گفت: «آن‌ها بیوه‌هایی بودند که تا آخر عمرشان سیاه می‌پوشیدند، از روابط اجتماعی کناره‌گیری می‌کردند و بقیه عمر خود را به یاد همسری که از دست داده بودند، سپری می‌گذراندند. آن‌ها والدینی بودند که هرگز بر غم از دست دادن فرزندان خود غلبه نمی‌کردند.»

منتقدان به‌شدت با طبقه‌بندی سوگ به‌عنوان اختلال روانی مخالفت کرده‌اند و استدلال کرده‌اند این تعریف با خطر بیمارانگاری جنبه‌ای اساسی از تجربه انسانی همراه است. آن‌ها هشدار می‌دهند نتایج مثبت کاذبی وجود خواهد داشت و پزشکان به افرادی که به‌طور طبیعی درحال خارج شدن از حالت سوگواری هستند، خواهند گفت که دچار بیماری روانی هستند. علاوه‌بر‌این، آن‌ها می‌ترسند که مسئله سوگ، بازاری برای شرکت‌های دارویی ایجاد کند و آن‌ها سعی کنند مردم را به این باور برسانند که برای خروج از سوگواری به درمان پزشکی نیاز دارند.

جوآن کاچیاتوره، دانشیار مددکاری اجتماعی در دانشگاه ایالتی آریزونا که مقالات زیادی درمورد سوگ منتشر کرده است، گفت:

کاملاً مخالف این موضوع هستم که سوگ یک بیماری روانی است. وقتی فرد متخصصی به ما می‌گوید دچار اختلال هستیم و احساس آسیب‌پذیری و ناتوانی می‌کنیم، دیگر به خود و احساساتمان اعتماد نداریم. به‌نظر من، این حرکتی بسیار خطرناک و کوته‌بینانه است.

هالی پریگرسون / Holly Prigerson

هالی پریگرسون، استاد جامعه‌شناسی در پزشکی تلاش کرده است تا سوگ طولانی‌مدت را به‌عنوان نوعی اختلال روانپزشکی قابل‌تشخیص وارد فهرست اختلالات روانپزشکی کند.

منشا تشخیص جدید به دهه ۱۹۹۰ برمی‌گردد، زمانی که هالی جی پریگرسون، همه‌گیرشناس روانپزشکی درحال مطالعه گروهی از بیماران سالخورده بود و داده‌هایی درمورد اثربخشی درمان افسردگی جمع‌آوری می‌کرد.

او متوجه موضوع عجیبی شد: در بسیاری از موارد، بیماران به‌خوبی به داروهای ضدافسردگی پاسخ می‌دادند، اما سوگواری آن‌ها که طبق فهرست استانداردی از سوالات اندازه‌گیری می‌شد، تحت‌تأثیر قرار نگرفته بود و همچنان بالا بود. وقتی او این مسئله را با تیم روانپزشکان در میان گذاشت، آن‌ها علاقه چندانی نشان ندادند و به او گفتند: «سوگ طبیعی است، ما روانپزشک هستیم و نگران سوگ نیستیم. ما درمورد افسردگی و اضطراب نگران هستیم.»

دکتر پریگرسون شروع به جمع‌آوری داده کرد. طبق بررسی‌های او، بسیاری از علائم سوگ شدید از افسردگی متمایز بودند. پژوهش‌های او نشان داد که برای بیشتر افراد، علائم سوگ طی شش ماه اول پس از مرگ به اوج می‌رسد. او گفت گروه بسیار کمی از افراد (او آن را ۴ درصد افراد داغدیده تخمین می‌‌زند) در حالت بدبختی فرومی‌روند و از‌نظر خلق‌و‌خو، عملکرد و خواب دچار مشکلات پایداری می‌شوند.

مقاله‌های مرتبط:آیا هنگام مرگ زندگی‌مان از جلوی چشمانمان می‌گذرد؟آیا لحظه مرگ می‌تواند لذت‌بخش باشد؟بسیاری از افراد مبتلا به افسردگی هیچگونه درمانی دریافت نمی‌کنند

در سال ۲۰۱۰، زمانی که انجمن روانپزشکی آمریکا پیشنهاد کرد تعریف افسردگی گسترش پیدا کند تا افراد سوگوار را نیز شامل شود، با مخالفت شدیدی رو‌به‌رو شد. مخالفان می‌گفتند متخصصان سلامت روان در تشخیص و درمان بیماران افراط می‌کنند و می‌خواهند همه را بیمار درنظر بگیرند تا درآمد کسب کنند.

با‌این‌حال، برخی از پژوهشگران مطالعه‌ی سوگ را ادامه دادند و آن را از افسردگی و اختلالات نزدیکی مانند اختلال استرس پس از سانحه متمایز دانستند. یکی از آن‌ها، دکتر ام کاترین شیر، استاد روانپزشکی دانشگاه کلمبیا بود که برنامه ۱۶ هفته‌ای از روان‌درمانی را ارائه داد. در این برنامه، از تکنیک‌های مواجهه‌ مورد استفاده برای قربانیان تروما استفاده می‌شود. در سال ۲۰۱۶، داده‌های کارآزمایی‌های بالینی نشان داد درمان دکتر شیر نتایج خوبی برای بیمارانی داشت که دچار سوگ شدیدی بودند و رویکرد او از ضدافسردگی‌ها و دیگر درمان‌های افسردگی مؤثرتر بود.

دکتر اپلبام که رئیس کمیته مسئول بازنگری کتاب راهنما است، گفت یافته‌‌ی مذکور از گنجاندن تشخیص جدید در راهنما حمایت می‌کرد. در سال ۲۰۱۹، دکتر اپلبام گروهی را تشکیل داد که شامل دکتر شیر از دانشگاه کلمبیا و دکتر پریگرسون بود که اکنون استاد کالج پزشکی ویل کرنل است. هدف او توافق بر سر معیارهایی بود که سوگ عادی را از اختلال سوگ متمایز می‌کنند. اما حساس‌ترین سؤال این بود که معیار طولانی بودن چیست.

اگرچه هر دو تیم پژوهشگران احساس کردند که می‌توانند اختلال سوگ طولانی را شش ماه پس از عزاداری تشخیص دهند، انجمن روانپزشکی ایالات متحده درخواست کرد تا برای پیشگیری از مخالفت‌های عمومی، این سندرم را محافظه کارانه‌تر تعریف کنند و یک سال پس از مرگ را به‌عنوان معیار تشخیص درنظر بگیرند. مردم از این مسئله خشمگین می‌شوند که دلتنگی آن‌ها برای کسی که فوت کرده است، بیماری درنظر گرفته می‌شود.

تشخیص جدید که به‌تازگی در نسخه بازبینی‌شده منتشر شد، پیشرفتی است برای کسانی که سال‌ها استدلال کرده‌اند افراد به‌شدت سوگوار به درمان متناسب نیاز دارند. اگر این تشخیص به‌طور فراگیر مورد استفاده قرار گیرد، احتمالاً درمان دکتر شیر متداول خواهد شد و همچنین درمان‌های جدیدی ازجمله درمان‌های دارویی و مداخلات آنلاین را به‌دنبال خواهد داشت.

کاترین شیر / Katherine Shear

دکتر ام کاترین شیر، استاد روان‌پزشکی دانشگاه کلمبیا از سال ۱۹۹۵ درحال مطالعه اختلال سوگ بوده است.

حلقه‌ای از سوگ

درمان دکتر شیر به امی کوزولا کرن ۵۴ ساله کمک کرد تا از حلقه وحشتناکی خارج شود. سه سال قبل، برادرش به‌طور ناگهانی هنگام خواب براثر حمله قلبی از دنیا رفت. خانم کوزولا کرن به‌طور مداوم، روزها و ساعت‌های منتهی به مرگ برادرش را مرور می‌کرد و از خودش می‌پرسید که آیا باید متوجه حال بد او می‌شد یا او را وادار می‌کرد به اورژانس برود. او از زندگی اجتماعی کناره‌گیری کرده بود و مشکل خواب داشت و درحالی‌که دوره‌ای از داروهای ضدافسردگی را شروع کرده بود و به دو درمانگر مراجعه کرده بود، به‌نظر می‌رسید هیچ‌کدام مؤثر نبودند.

خانم کوزولا کرن وارد برنامه ۱۶ جلسه‌ای دکتر شیر به نام درمان اختلال سوگ طولانی‌مدت شد. او در جلساتی که با درمانگر داشت، خاطرات خود را از روزی که متوجه شد برادرش از دنیا رفته است، تعریف کرد که فرایندی دردناک بود اما به‌تدریج ترس را از حافظه او بیرون کشید. او درنهایت واقعیت مرگ برادرش را پذیرفت. او گفت اهمیت تشخیص این بود که دریچه‌ای رو به درمان مناسب بود. خانم کوزولا کرن گفت از این مسئله احساس شرمندگی نمی‌کند و به کمک حرفه‌ای نیاز داشته است.

بااین‌حال، برخی افراد می‌گویند در‌این‌باره تردید دارند که سوگ باید در بازه زمانی مشخصی رفع شود. کاترینا کلمنس که بر بخش خدمات قربانیان سازمان مادران مخالف رانندگی در حالت مستی نظارت می‌کند، گفت هرگز برای مدت زمان احساس یک فرد چارچوب زمانی تعیین نمی‌کنیم. سازمان آن‌ها خدماتی به خویشاوندان و دوستان داغدیده ارائه می‌دهد. سخنگوی سازمان گفت که آن‌ها افراد داغدیده را تشویق می‌کنند تا به‌دنبال دریافت کمک باشند، اما نقشی در تشخیص آن ندارند.

فیلیپ برونشتاین که دختر سه ساله‌اش پس از تصادف اتومبیل در سال ۲۰۱۶ جان خود را از دست داد، گفت مردم سوگوار نمی‌توانند با این پیام که پاسخ آن‌ها ناکارآمد است، جلوی احساسات خود را بگیرند. او گفت اینکه بخواهیم به مردم بگوییم این رفتار طبیعی نیست، می‌تواند بیش از آن که مفید باشد، ضرر داشته باشد. شما با فردی بسیار آسیب‌پذیر سروکار دارید و آن‌ها به تأیید نیاز دارند.

آن هود که در کتابی با عنوان «آرامش: سفری از میان اندوه»، خاطرات مرگ دختر پنج ساله‌اش را براثر عفونت استرپتوکوک توصیف می‌کند، گفت این اتفاق پر از فراز‌و‌نشیب و شگفتی بود. او گفت تعیین یک سال به‌عنوان زمان تشخیص، مستبدانه و بیرحمانه است.

اولین باری که خانم هود پس از مرگ دخترش وارد اتاق او شد و با دیدن جوراب شلواری دخترش که روی زمین افتاده بود، فریاد کشید. او بعدا نوشت: «نه از آن نوع فریادی که ناشی از ترس بود، بلکه از نوعی که از عمیق‌ترین اندوهی می‌آید که می‌توان تصور کرد.»

خانم هود در اتاق دخترش را محکم بست و اتاق را دست‌نخورده رها کرد. پس از گذشت یک سال، یکی از دوستان خوش‌نیت به او گفت وقت آن رسیده که اتاق را خالی کند و درست نیست که محلی برای سوگواری در خانه داشته باشد. اما خانم هود به او توجهی نکرد. سپس یک روز صبح، سه سال پس از مرگ دخترش، خانم هود از خواب بیدار شد و به اتاق بازگشت. او لباس‌ها و اسباب‌بازی‌های دخترش را در جعبه‌های پلاستیکی گذاشت و جالباسی را خالی کرد. او هنوز مطمئن نیست چگونه دچار این تحول شد و گفت: «ناگهان، نگاه می‌کنید و می‌بینید چند سال گذشته است و به دنیا برمی‌گردید.»