سفرنامه ارمنستان؛ سرزمین ببر قفقازی (قسمت دوم)
در ادامه سفرنامه ارمنستان، تجربه سفری زمینی به ایروان را روایت میکنیم، شهری که در هر گوشه آن نشانههایی از هنر و تاریخ به چشم میخورد.
قسمت اول.btncamp{-webkit-border-radius:28;-moz-border-radius:28;border-radius:28px;color:#ffffff;font-size:20px;background:#ff8900;padding:10px 20px 10px 20px;text-decoration:none;max-width:250px}.btncamp:hover{background:#ffa500;text-decoration:none}.btncamp a{color:#FFF}
میدان اپرا، بیشباهت به چهارراه ولیعصر تهران نیست. ساختمانی فرهنگی در وسط محوطهای سنگفرش شده قرار گرفته است. آنطور که از رهگذران شنیدم، زمستانها در دریاچه پایین دست این ساختمان، پاتیناژ انجام میشود؛ اما در هوای معتدل شهریور ماه ایروان خبری از پاتیناژ نیست.
بهجای آن چند دختر و پسر نوجوان در محوطه دور ساختمان اسکیت بازی میکنند. روی نیمکتی مینشینم و گوشیام را در میآورم. ایران که بودم، از همسایهام که مرتب به ایروان سفر میکند، شماره خانمی را گرفتم که واحدهای آپارتمانی اجاره میدهد.
تماس میگیرم و آنسوی خط، خانمی ارمنی به زحمت فارسی صحبت میکند. بعد از آنکه خودم را به او معرفی میکنم و میگویم از طرف فلانی زنگ میزنم، گوشی را به پسر جوانی میدهد که خیلی خوب فارسی حرف میزند؛ البته با تهلهجه ارمنی. خلاصه حرفش این است که الان فقط خانه دوخوابه خالی دارند و اجاره آن هم شبی ۴۵ دلار است؛ یعنی شبی ۱۵ دلار گرانتر از آپارتمان تک خوابه. برایش توضیح میدهم که یک نفر هستم و خانه دو تخته نیاز ندارم؛ ولی میگوید خانه دیگری خالی نیست.
با خداحافظی، گوشی را قطع میکنم. تصمیم می گیرم بروم و هتل پیدا کنم. کمی آنطرفتر از میدان اپرا، یک هتل شیک پیدا میکنم. دو نفر دم ورودی هتل تا کمر جلویم تعظیم میکنند. میخواهم بگویم:
پاشو داداش به خدا راضی به زحمت نیستم!
اما گویا اینها کارشان همین است و از صبح تا شب همین طور جلوی هرکسی که وارد هتل شود، دولا و راست میشوند. از خانمی که مسئول پذیرش هتل است، قیمتها را میپرسم؛ شبی بیش از ۴۰۰ دلار!
می گویم خیلی گران است. یک نگاهی به سر تا پایم میاندازد که انگار تهش میگوید برو گدا گشنه! این هتل به درد تو نمیخورد؛ اما خودش این را نمیگوید. فقط میگوید بله گران است؛ چون اینجا هتل خوبی است.
بدون آنکه به دربان فرصت دولا و راست شدن دوباره را بدهم به سرعت از درب هتل خارج میشوم. برمیگردم وسط میدان اپرا و روی یکی از نیمکتهای خالی مینشینیم. تصمیم میگیرم کمی با پسر ارمنی چانه بزنم و همان آپارتمان دو تخته را اجاره کنم. همین کار را هم میکنم. روی شبی ۴۰ دلار به توافق میرسیم. نیم ساعت بعد با یک خودروی روسی قدیمی سراغم میآید و سوارم میکند. کم سن و سال است؛ به زحمت ۱۹ یا ۲۰ سال سن دارد. کنار شست دست چپش، تصویر یک عقرب را تتو کرده است. میگوید اسمش مارتیک است.
مرا به محل آپارتمان میبرد. اسم تمام خیابانها روسی نوشته شده و همین کار فهمیدن آدرس را برایم سخت میکند. آپارتمانهای این محله همگی شبیه به هم هستند؛ درست مثل خانههای اکباتان تهران؛ اما با معماری قدیمیتر و با سازههای سفت و محکم.
منطقه ورین شنگاویت در شهر ایروان منبع عکس: https://www.list.am
مارتیک میگوید که این خانهها از دوران حکومت شوروی مانده است؛ گویا آن زمان به هر خانواده یکی از اینها به رایگان میدادهاند. اسم منطقه «ورین شنگاویت» است. وارد آپارتمان میشویم، واحد مورد نظر در طبقه چهارم است. اگرچه راهروها کمی تاریک و سازه آپارتمان قدیمی است، خیلی قرص و محکم به نظر میرسد.
درب بزرگ چوبی واحد را باز میکنیم و داخل میشویم. دو مرد میانسال چاق و کوتاهقامت داخل واحد هستند؛ مارتیک اشاره میکند که یکی برادر همان خانم صاحب واحد است که تلفنی با او صحبت کردم. دو اتاقخواب بزرگ و یک هال بزرگ دارد. تلویزیونی قدیمی، اما بزرگ و یک دستگاه دیویدی و یک کتابخانه کوچک در هال قرار دارند. حمامش هم وان دارد و یک سینی هم روی وان قرار دارد که بتوان در زمان دراز کشیدن در وان لیوان نوشیدنی را روی آن گذاشت. پس از توافق با برادر صاحبخانه، یک نوشیدنی غیرالکلی مهمانم میکنند.
دوست برادر صاحبخانه که استخوان بندی درشتی هم دارد، بادی گارد دیسکو است. چند تا بلیط دستم میدهد و کمی ارمنی حرف میزند. مارتیک صحبتهایش را ترجمه کرده و میگوید که با ارائه این بلیطها میتوانم سوار تاکسی شده و به رایگان به دیسکویشان بروم.
دو مرد چاق میروند. مارتیک از من در خصوص دلایل سفرم به ارمنستان میپرسد؛ برایش توضیح میدهم که عاشق سفرم و دوست دارم تمام دنیا را بگردم. میگوید که خودش هم عشق به سفر و ماجراجویی دارد و بهتازگی از یونان برگشته است. حالا که سر صحبت باز شده و رابطه دوستانه شکل گرفته است، از مارتیک میخواهم در صورتی که برایش امکان دارد، من را به نزدیکترین سوپرمارکت ببرد تا کمی خرید کنم.
اگرچه یک سوپرمارکت درست روبهروی واحد است، من را به سوپرمارکتی دو کوچه آنسوتر می برد که به نظرم از بستگانش است. زن مسنی مسئول فروشگاه است؛ کمی کالباس و سوسیس و نان نوشیدنی میخرم و چندتایی کیک و بیسکوییت.
با اینکه خریدم زیاد نیست، زن مسن خیلی خوشحال میشود؛ انگار در این منطقه میزان خرید مردم خیلی کم است. از مارتیک میخواهم آدرس خانه را به زبان خودشان نوشته و به من بدهد تا اگر لازم شد داشته باشم. همین یک تکه کاغذ بعدتر خیلی به دردم میخورد؛ چون آدرسها خیلی به هم شبیه هستند و پیدا کردن آپارتمان موردنظر در بین انبوه آپارتمانهای قدیمی و شبیه به هم بسیار سخت است؛ البته بعدتر یاد گرفتم که ساختمان سینمایی قدیمی چند کوچه پایینتر از خانه در خیابان اصلی واقع شده و این سینمای متروکه (هایرنیک سینما) بهترین نشان ممکن برای پیدا کردن خانه است.
هایرنیک سینما؛ منبع عکس: ویکی مدیا
همان شب از خانه بیرون میزنم و کمی در محله پیادهروی میکنم. در محوطه بین آپارتمانی که در آن ساکن شدهام و آپارتمان کناری یک زمین خالی وجود دارد. کمی پابلندی کرده و از بالای در، داخلش را دید میزنم؛ پر از شیشههای خالی نوشیدنیهای الکلی و زباله است. روی دیوارهای آپارتمانها سوراخهایی است که با ورقهای فلز پوشانده شده و فکر کنم اهالی ورین شنگاویت بهجای آنکه به سبک ایرانیها با شلوار راهراه و زیر پیراهنی تا سر کوچه بروند تا زبالههایشان را دور بریزند، خیلی راحت از طریق این دریچهها زبالهها را در زمین خالی میریزند.
بیلبوردهای تبلیغاتی نصبشده در خیابانها هم در نوع خود جالب هستند. همهشان در ارتفاعی حدود سه متری، روی تیرهایی شبیه تیر برق نصب شدهاند. روی بیشترشان هم عکس خانمهای بیحجاب یا لااقل کم حجاب است. فرقی نمیکند تبلیغ شامپو باشد یا شیرینی؛ مطمنا عکس یک زن باید در تابلو باشد. فکر کنم ارمنیها مثل ما اعتقاد ندارند که استفاده از زنها در تبلیغات میتواند استفاده ابزاری باشد. در این نگاه اول، شاید همین بیلبوردها بزرگترین وجه تمایز خیابانهای اصلی ایروان با تهران باشد.
باوجود آنکه ذوق تماشای بیشتر شهر ایروان یک جورایی غلغلکم میدهد؛ اما خستگی راه مانع ادامه ماجراجویی است. با سختی مضاعف آپارتمانم را در میان انبوه آپارتمانهای یک شکل پیدا کرده و به خانه میروم تا مهیای گشت و گذاری طولانی در صبح روز بعد شوم.