روایتی از یک شکاف بزرگ/ چگونه بایدن میتواند یک ملت در هم شکسته و بیاعتماد را از نو بسازد
به گزارش خبرنگار اقتصاد بینالملل خبرگزاری فارس، ایزابل سوهیل در یادداشتی در فورین افیرز نوشت: پاییز ۲۰۲۰، آمریکاییها جو بایدن را بهعنوان رئیسجمهور جدید خود انتخاب کردند و بسیاری از مردم نفس راحتی کشیدند؛ اما انجام این کار ممکن است زودرس باشد. آمریکاییها رئیسجمهور جدیدی دارند اما کشور جدیدی ندارند. ایالاتمتحده بهشدت بههمریخته است، بیش از ۷۴ میلیون نفر یعنی ۴۷ درصد از رأیدهندگان به انتخاب مجدد رئیسجمهور دونالد ترامپ رأی دادند. ترامپ برای مدت زیادی با اعلام ادعای فریبکاری یا تقلب در انتخابات، حاضر به واگذاری ریاست جمهوری نشد. حتی اگر دادگاهها این ادعاها را فاقد وجاهت بدانند، بیش از یکسوم از کل رأیدهندگان و ۷۰ تا ۸۰ درصد کسانی که به ترامپ رأی دادهاند با ادعای رئیسجمهور موافق هستند. امتناع وی از پذیرفتن مشروعیت انتخابات بایدن را تضعیف میکند زیرا او تلاش میکند حمایت موردنیاز برای اداره موفق حکومت را به دست آورد. ایالاتمتحده چرا اینقدر درهمریخته است؟ تا زمانی که آمریکاییها و رهبران آنها به این سؤال بپردازند لیبرال دموکراسی در معرض تهدید خواهد بود و کشور شاهد کاهش قدرت نرم خود خواهد بود – حتی اگر تهدیدهای بینالمللی و دولتهای مستبد یا پوپولیست در سایر نقاط رشد کنند. عدم پذیرش شکست ترامپ توسط پایگاه او آخرین تجلی یک هویت سیاسی جدید است که توسط فرهنگ و اقتصاد هدایت میشود. دو حزب سیاسی ایالاتمتحده بهجای اولویتهای سیاستی خود بر اساس افراد شاخص به گروههای متمایز دستهبندی میشوند. جمهوریخواهان بیشتر مذهبی، روستایی، بومی، مسنتر، مذکر و کمتر تحصیلکرده هستند. بیشتر آنها سفیدپوست و از طبقه کارگر هستند. دموکراتها درست برعکس آنها هستند. پایگاه جمهوریخواهان ممکن است در حال کاهش باشد زیرا جمعیت در حال پیر شدن و افراد رنگینپوست بهتدریج اکثریت کشور را تشکیل میدهند، اما نهادهای سیاسی ایالاتمتحده، از الکترال کالج تا مجلس سنا، علاقهمند به پایگاههای روستایی و ایالتهای کوچک جمهوریخواهان میباشند. ازآنجاکه طبقه بندی حزبی دیگر اساساً مربوط به دیدگاههای سیاسی فرد نیست بلکه وابسته به عمیقترین ارزشها یا هویت فرد است، “طرف دیگر” دیگر فقط مخالف نیست بلکه دشمن هم هست؛ و سیاست دیگر یافتن راه حل هایی برای حل مشکلات رایج نیست بلکه پیروزی در جنگ به نفع حزب خود است. * بحران هویت امروزه انگیزه بسیاری از رأیدهندگان آمریکایی کمتر منافع شخصی اقتصادی و اولویتهای سیاسی است تا ارزشهای فرهنگی که بیانگر ویژگیهای جامعه ای است که آنها میخواهند در آن زندگی کنند و ویژگیهای مردمی است که باور دارند در این جامعه وجود دارند. بر اساس نظرسنجی های اولیه انجامشده مسائلی مانند نژادپرستی، سقطجنین، جرم و جنایت و رسیدگی به بیماری همهگیر COVID-19 در طول این انتخابات بسیار چشمگیر بود و تفکیک آرا بر اساس درآمد، کمتر از تفکیک آرا بر اساس مسائل فرهنگی بود. بعلاوه سیاست اکنون به دین نزدیک شده یا با دین درآمیخته است. حدود نیمی از جمهوریخواهان معتقدند که خداوند ترامپ را برای نجات کشور از لیبرالیسم انتخاب کرده است. این شکل جدید قبیله گرایی اغلب غیرمنطقی است و احساسی پیش میرود. همانطور که ازرا کلین روزنامهنگار در کتاب خود به نام چرا ما قطبی شده ایم، آورده است: “تغییر یک هویت پذیرفتهشده دشوارتر از تغییر یک دیدگاه است. کنار گذاشتن هویتی که شمارا به جامعه ای که به آن اهمیت میدهید متصل کند پرهزینه و دردناک است و ذهن برای جلوگیری از کنار گذاشته شدن آن مدت زیادی تلاش خواهد کرد. پس چگونه ایالاتمتحده خود را جزء جوامعی میداند که احساس میکنند خیلی متفاوت و دارای دشمنان متقابل هستند. داستان را نمیتوان بدون اشاره به از دست دادن اعتماد کشور به جریان اصلی رسانه ای و گفتمان مبتنی بر واقعیت، تعریف کرد. رسانه های اجتماعی و تلویزیونهای کابلی سیلی از اطلاعات غلط نظریات توطئه آمیز را تولید و منتشر میکنند و مردم را مجاب میکنند غذای اطلاعاتی خود را از اخباری تهیه کنند که قبل از دیگران منتشر شده است. جمهوریخواهان بهطور طبیعی تمایل به تماشای فاکس نیوز دارند؛ اما آیا فاکس نیوز باعث رأی دادن افراد بیشتری به جمهوریخواهان میشود؟ پاسخ مثبت است. یک مطالعه مؤثر توسط چند تن از محققین نشان داده است که حتی پس از انطباق خودگزینی مخاطبان توسط فاکس نیوز، “تأثیر فاکس نیوز” بهراحتی بهاندازه کافی زیاد است که بتواند محرک یک انتخابات باشد. اگر پول تیره (هزینه هایی که توسط سازمانهای غیرانتفاعی برای امور سیاسی در ایالاتمتحده پرداخت میشود) یا افزایش تمرکز در برنامه های خبری رسانه های کابلی، این تأثیر را بیشتر افزایش دهد، کنترل رسانه ها میتواند درنتیجه انتخابات تعیین کننده باشد. در حال حاضر شواهد نشان میدهد رسانه های خبری تا حد زیادی مسئول افزایش دوقطبی شدن مردم هستند. اختلافات سیاسی و فرهنگی که رسانه ها هم ایجاد میکنند و هم از آنها استفاده میکنند با ترامپ یا حتی توسط فاکس نیوز آغاز نشده است. در عوض، آنها عمیقاً ناشی از سیاستهای نژادپرستانه، اختلاف طبقاتی و مهاجرت به ایالاتمتحده است. ترامپ از نارضایتیهای نژادی جوامع سفیدپوست و طبقه کارگر که جداً از از دست دادن شغل و مواجهشدن با بیماریهای اجتماعی عفونی رنج میبرند بهره برد و به دنبال آن شرایط را بدتر کرد. مدتها قبل از انتخابات ۲۰۱۶، خانم آرلی هوچیلد جامعهشناس آمریکایی دریافت که پاسخدهندگان طبقه کارگر سفیدپوست در لوئیزیانا نسبت به مهاجران و اقلیتهایی که فکر میکردند برای تصاحب کارها یا سایر مزایا “در صف” ایستاده اند، کینهتوزی میکردند. در سال ۲۰۱۶، اغلب جمهوریخواهان (با اکثریت سفیدپوست) با این جمله موافقت بودند که “از افرادی مانند من خواسته میشود بیشازحد به نفع افراد دیگر نژادها فداکاری کنم.” پس از انتشار کتابی در مورد این گروه در سال ۲۰۱۸، من تحقیقی را با گوش دادن به گفته های طبقه کارگر انجام دادم که در آنجا فهمیدم که درخواست تجدیدنظر ترامپ در بیشتر موارد ناشی از تمایل او به استفاده از نخبگان است. ترامپ با همه ثروتش هرگز صیقل نخورده بود و مطمئناً کارش ازنظر سیاسی درست نبود. بسیاری از کسانی که به او رأی دادند نژادپرست و ضد زن بودند، اما شاید کمتر از ضدیت با سیاهپوستان یا زنان این بود که معتقد بودند این گروهها و طرفداران لیبرال آنها خواهان امتیازات ویژه ای هستند که تاکنون در اختیار نداشته اند. ساکنان مناطق پایین از نظر اقتصادی کار میخواستند نه اعانه. آنها دولت را فاسد یا صرفاً یک شوخی می انگاشتند. حتی زنان که نقشهای سنتی زنانه خود را ترجیح میدادند از دست دادن انواع مشاغلی که برای مردان وقار و درآمد کافی برای تأمین هزینه خانواده را فراهم میکرد، ناراحت بودند. هرگونه چرخش عقربه های خصومت، به سمت راست یا چپ فرهنگی باعث ایجاد واکنش شدید از طرف مقابل میشود؛ بنابراین ترامپ و افراد همفکرش به واکنشی در سمت چپ سرعت بخشیدند – واکنشی که تعداد آمریکاییهایی را که معتقدند تبعیض نژادی یا جنسیتی یک مشکل اساسی در آمریکا است، بهشدت افزایش داد. جنبشهای “زندگی سیاهان اهمیت دارد” و هشتک “من هم”[۱] صرفاً دو مظهر از این واکنش هستند. توضیح این جابجایی بر اساس تغییر شرایط محیطی افراد دشوار است بهطوریکه گروههای حاشیهای سابق، مانند سیاهپوستان، زنان و جامعه LGBTQ ها[۲] در دهه های اخیر پیشرفت چشمگیری داشته اند. بااینحال، گفتمان ملی عصبانی تر و زیر بار نروتر شده است. این پویایی در افزایش و کاهش فشار بهراحتی میتواند از کنترل خارج شود. گرایش به سمت ملیگرایی و بومیگرایی نهتنها در ایالاتمتحده، بلکه در سایر کشورهای پیشرفته نیز اتفاق میافتد که ازنظر جغرافیایی بیشتر در شهرهای کوچک و مناطق روستایی که بیشترین آسیب را از کاهش صنعتی سازی دیده اند، به وجود آمده است. از دست دادن شغل، راکد بودن دستمزدها و آثار آن بر بافت اجتماعی بهوضوح در این امر نقش داشته است. همانطور که گفته شد، تحلیلهای صرفاً اقتصادی قادر به پوشش دادن بهکل ماجرا نیستند. کسی نمیتواند با سیاسی کردن ماسک زدن آن را صرفاً اقتصادی معنا کند یا نگرانی فزاینده از ازدواج فرزندان با اشخاصی از حزب مخالف یا اختلافات حزبی عمیق در نگرشها نسبت به نژادپرستی یا حمایت قوی جامعه انجیلی (پروتستان) از ترامپ را توضیح داد. همانطور که دانشمندان علوم سیاسی جان سایدز، مایکل تسلر و لین واورک اظهار داشته اند، “این اختلافات فزاینده بین احزاب دموکرات و جمهوریخواه تهدیدکننده اختلافات سیاسی در مورد آنچه دولت باید انجام دهد و بیشتر درباره آنچه معنای آمریکایی بودن باید باشد… . است و این بحران هویت آمریکایی است که بدتر هم میشود.” * یافتن علت مشترک ترمیم اختلافات ایالاتمتحده دشوار خواهد بود. در کتاب آمریکاییهای فراموششده، من یک دستورالعمل جامع برای رفع شکاف اقتصادی پیشنهاد کردم. این دستورالعمل بر جایگاه کار متمرکز است و خواستار سرمایهگذاری بیشتر در زمینهٔ ایجاد مهارت، ایجاد شغل و افزایش دستمزد و مزایا شده است. پیشنهاد من دادن انگیزه های مالیاتی به بخش خصوصی برای آموزش و تقسیم سود با کارگران بود. علاوه بر این من اکنون معتقدم ایالاتمتحده ممکن است نیاز به اتخاذ یک سیاست صنعتی روشنتر در کنار راهبردهای مکان محور برای احیای شهرهای کوچک و جوامع روستایی داشته باشد. من همچنین معتقدم زیربناهای فرهنگی اختلافات آمریکایی مهمتر ازآنچه است که قبلاً میدانستم. برای پرداختن به آنها، نیاز کشور به بیش از یک برنامه اقتصادی است و نیاز به تلاشهای جدید برای احترام به واقعیتها و ترویج قدردانی از یکدیگر در بین قبایل سیاسی و اجتماعی، دارد. گذاشتن احترامی قویتر به واقعیتها نیازمند آموزش بیشتر در زمینهٔ سواد رسانه ای است و شاید نیاز به تأمین مالی قوی نظام پخش صداوسیمای عمومی و نظم دادن به شبکه های اجتماعی بهعنوان یک ابزار عمومی بهمنظور محدود کردن گسترش اطلاعات نادرست باشد. به هرحال، همهگیری نشان داد اگر واقعیتها با اعتقاداتی که موجب تقویت پیوند با خانواده و دوستان عزیز میشود مغایرت داشته باشند، ممکن است روزی تحمل نشود. پیامهای مقامات محترم در رابطه با ماسک زدن به رسانه ها نشت کرده است و هنوز هم بسیاری از افراد این قانون را رعایت نمیکنند. واکسیناسیون علیه سرخک، آنفولانزا یا ویروس کرونا نشان داده کاملاً ایمن و بسیار مؤثر است، بااینحال بخشهای زیاد و رو به افزایش جمعیت تمایل به واکسیناسیون ندارند. جابجا کردن تئوریهای توطئه با واقعیتها اغلب طرفداران را تا دو برابر کاهش میدهد. به این دلایل، پرداختن به اختلافات در جامعه ایالاتمتحده به همان اندازه که مستلزم مرتب کردن سوابق است، نیازمند اصلاح روابط بین گروهی است. به بیانی ساده، گروههای مختلف آمریکایی باید یکدیگر را بهتر بشناسند. چرا تماس بین گروهی بسیار مهم است؟ در یک آزمایش مشهور در دهه ۱۹۵۰، روانشناسان دریافتند که وقتی گروهی از پسران بهطور تصادفی به دو تیم تقسیم میشوند و سپس از یکدیگر جدا میشوند، خصومت بین دو گروه تا سطح خطرناکی افزایش مییابد. برعکس، وقتی افراد درون یک گروهی اوقات خود را با افراد خارج از گروه خود میگذرانند، نفرت یا بیاعتمادی کاهش مییابد. روانشناسان اجتماعی توماس اف پتی گرو و لیندا آر تروپ در نظرسنجی برجسته خود بر اساس ۵۱۵ مطالعه تجربی دریافتند که وقتی گروهها یکدیگر را بشناسند، تعصب و بیاعتمادی بسیار کاهش مییابد. خدمت سربازی نمونهای کلاسیک است بهطوریکه حتی سربازانی که روابط مشترک کمی باهم دارند پس از جنگیدن باهم در میدان جنگ، پیوندهای وفاداری و دوستی محکمی با یکدیگر برقرار میکنند. مشابه همین، جوامعی که تعداد کمی مهاجر دارند، در معرض شدیدترین آسیبپذیری بهواسطه دیدگاههای ضد مهاجرتی هستند مانند آنچه باعث به وجود آمدن ترامپ در ایالاتمتحده و برگزیت در انگلستان شده است. هرچه شخص کمتر “دیگری” را بشناسد، احتمال رفتار کلیشهای او بیشتر است. خدمات ملی روشی امیدبخش برای تقویت ارتباط بین گروهی و تقویت روابط بین آمریکاییها ارائه میدهد. تقسیمکار در راستای اهداف مشترک میتواند به آمریکاییها کمک کند تا بهجای ساختن دیوار، پل بسازند تا قبیله گرایی و شکاف اجتماعی را محدود کند. دولت فدرال باید از همه جوانان آمریکایی بخواهد که یک سال در خدمت کشورشان، نظامی یا غیرنظامی باشند. در عوض، آنها دستمزدهای نسبتاً کم و استفاده از دو سال تحصیل رایگان در دانشگاه یا در دوره های دوم متوسطه دریافت کنند. من و ریچارد ریوز نام این پیشنهاد را “کمک هزینه تحصیلی برای خدمات” گذاشته ایم. به کسانی که خدمت کردند باید یادآوری کرد که آمریکایی بودن مستلزم داشتن هر دو حقوق و مسئولیت است. همچنین یک برنامه تبادل آمریکایی پیشنهاد داده ام که هر یک از خانواده ها را ترغیب میکند از یک جوان از یک جامعه دیگر در طول این یک سال خدمت میزبانی کند. گرچه آمریکاییها باید هموطنان خود را بشناسند که ازنظر سیاسی، نژادی، جنسیتی و سایر خصوصیات با آنها متفاوت هستند، اما واقعگرایی نیز باید در دستور کار باشد. ایالاتمتحده بسیار بزرگ و متنوع است و مردم بهطور طبیعی بیشتر به افراد گروه یا جامعه خود اهمیت میدهند. بااینوجود بیشتر سیاستگذاریها در یک دولت فدرال که دور از واشنگتن است اتفاق میافتد که اصلاً قابلاعتماد نیست. نسبت بزرگسالانی که میگویند دولت فدرال کارش را صحیح انجام میدهد و به آن اعتماد دارند، در حال حاضر به حدود ۱۷ درصد رسیده است. اعتماد در بسیاری از مؤسسات کاهشیافته است – اما نه بهاندازهای که در کنگره ایالاتمتحده کاهش پیداکرده است. این بی اعتمادی تعجبآور نیست. بنبست سیاسی، قانونگذار را دچار تزلزل کرده و مشکلات بیشماری را لاینحل گذاشته است – بهویژه نیازمندی کسانی را که در مرکز این منطقه حیاتی زندگی میکنند و شغل و شرافت خود را ازدستدادهاند. حتی آمریکاییها با از دست دادن اعتماد خود به دولت، با جوامع وابسته به خود هم بیگانه تر شده اند. آنها کمتر از گذشته در سازمانهای مذهبی و اجتماعی شرکت میکنند. خانواده های آنها ضعیفتر شدهاند و اعتماد چندانی به افراد دیگر ندارند. این روند، بهنوبه خود، با حمایت از پوپولیسم همراه است به طوریکه از ده ایالتی که کمیته مشترک اقتصادی دارای کمترین رتبه در سرمایه اجتماعی، یا روابط شبک های برای تقویت جامعه بود، ترامپ هشت پیروزی کسب کرد. وقتی همبستگی نزدیک مردم ضعیف میشود و چشمانداز اقتصادی آنها رنگ میبازد، آنها به دنبال چیزی برای پر کردن این خلأ میگردند. همانطور که سناتور بن ساس جمهوریخواه از ایالت نبراسکا مینویسد، “نبود دلبستگیهای معنادار بین مردم آنها وادار میکند به دنبال یافتن ارتباطهای انحرافی، حداقل یافتن یک دشمن مشترک باشند.” با توجه به اینکه آمریکاییها به احساسی قوی تر در مورد برقراری ارتباط و داشتن هدف احتیاج مبرم دارند و با داشتن یک دولت درهمریخته با آیندهای غیرقابلپیشبینی در واشنگتن، زمان بازگشت تصمیمات بیشتر در سطح محلی فرارسیده است یعنی تقریباً عملاً باید امور به دست خود آمریکاییها صورت بگیرد. البته برخی سیاستها فقط در سطح فدرال قابل اتخاذ است؛ دفاع ملی، امور خارجه و نظام بیمه اجتماعی از آن جمله است؛ اما بسیاری از مسئولیتهای دولت مانند آموزش، آموزش مشاغل، مسکن، حملونقل و توسعه جامعه، بهتر است به دولتهای ایالتی و محلی و سازمانهای غیرانتفاعی سپرده شود حاکمیتهای محلی به جوامع آمریکایی در ایجاد روابط قابلاعتماد کمک میکنند تا موجب احساس تعلق و تقویت قواعد و قوانین اجتماعی مانند صداقت، تعاون و احترام مقابل بین مردم شود. زمان آن فرارسیده است که بسیاری از برنامه های فدرال، بهویژه برنامه های کوچک و بیشازحد تجویزی، حذف شود و جایگزین آنها سرمایهگذاریهای عمده در راستای همان فعالیتهای عمومی در سطوح ایالتی و محلی و متناسب با نیازها و اولویتهای محلی، شود. دولت فدرال میتواند هزینه آنها را از طریق نوع سهمیه بندی درآمدهای عمومی که بین سالهای ۱۹۷۲ و ۱۹۸۶ معمول بود، پرداخت کند و از طریق این سامانه با سرازیر کردن دلارها به سمت ایالات و جوامع فقیرتر، نابرابری های محلی را نیز کاهش دهد. واشنگتن میتواند همزمان با آزادسازی اقدامات مالیاتی خیرخواهانه، سازمانهای غیردولتی را هم تقویت کند. دو نفر از نویسندگان به نامهای دبورا و جیمز فالوز از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۷ در حین سفر در داخل کشور دریافتند که شهرها و شهرستانها بهترین عملکرد را دارند زیرا در آنجا شهرداریها مردم را بدون اینکه تحت تأثیر طرفداران احزاب سیاسی قرار بگیرند برای رفع عملی مشکلاتشان دورهم جمع میکنند. چنین شهرداری هایی از رهبری محلی قدرتمندی برخوردار هستند و برای انجام کارها اغلب به مشارکت دولتی و خصوصی تکیه میکنند. الکسیس دو توکویل عبارت “عادات قلب” را برای توصیف همکاری بین گروههای کوچک بکار برد که به اعتقاد او سرچشمه های حاکمیت دموکراتیک محسوب میشوند. داشتن چنین عادتهایی مستلزم همکاری مردم باهم است به شکلی که بتوانند چهره به چهره یکدیگر را ببینند و بشناسند. جو بایدن برای اجرای قول خود مبنی بر رئیسجمهوری همه آمریکاییها بودن، وظیفه بزرگی پیش رو دارد. رئیسجمهور منتخب با خردمندی از خواسته چپگرایان برای دامن زدن به جنگ فرهنگی طفره رفته است. بلکه او همدلانه با کارگران یقه آبی، با رأیدهندگان فرهنگی سنتی و مسنتر با زنان حومه شهرنشین که از خشونت خیابانی و تغییرات بنیادی ترس دارند، صحبت میکند. وی اظهار داشت که از پرداختن پول پلیس صرفنظر نمیکند، با مراقبتهای پزشکی مخالفت نمیکند یا مالیات طبقه متوسط را افزایش نمیدهد. او بهوضوح میخواهد کشور را متحد کند. انجام چنین کاری شاید یکی از سخت ترین – و ضروری ترین – کارهایی است که تاکنون یک رئیسجمهور در ایالاتمتحده مجبور به انجام آن بوده است. او میتواند با صحبتهای صادقانه، با برقراری ارتباط با افراد کنار گذاشتهشده بدون در نظر گرفتن وابستگی سیاسی آنها، بااهمیت دادن به تلاشهای محلی و رهبران محلی و با برخورد محترمانهتر با مخالفین خود، توجه آنها را جلب نماید. بازگرداندن روح آمریکا به چیزی کمتر از این نیاز ندارد. نویسنده: ایزابل سوهیل ISABEL SAWHILL یکی از اعضای ارشد موسسه بروکینگز و نویسنده کتاب آمریکاییهای فراموششده: یک دستورالعمل اقتصادی برای یک ملت متفرق است. ————————————————————————————- پانوشت: [۱] Black Lives Matte و # MeToo [2] lesbian, gay, bisexual, transgender, and queer