«طمع» چگونه شخصیت های «زخم کاری» را زمین زد؟
خبرگزاری فارس-گروه رادیو و تلویزیون: اسمش «ویل» است، یعنی عذاب، خسران، اندوه، هلاکت و … شاید هم «چاهویل» که یعنی اندوه بیپایان، عذاب همیشگی، هلاکت ابدی. یا شاید پرتگاه که آدمی چون از آن سقوط کند، چهل سال بعد و شاید دیرتر به ته آن برسد و شاید اصلا نرسد. طمع منظور است.
همان که آرام آرام با وسوسههای شیرین و کوچکی ظاهر میشود و بعد تا شیرینیاش زیر زبان مزه کرد، هی بزرگ و بزرگتر، تلخ و تلختر، سیاه و سیاهتر میشود و کمکم عقل و دل و هوش، فقط به راه او میرود و دیگر به چیزی جز وسوسههای او فکر نمیکند. حلقه غلامی و بردگی که به گردن هرکسی بیاندازد دیگر هیچ چیزی از خودش ندارد. نه شادی و آرامش که جایش را به حرص زدن برای بیشتر و بهتر خواستن داده است، نه لذت که جایش را به تلخی چیزهای به دست نیامده داده. تنها کافیست دل در گرو چیزی ببندد که او را از ذات خودش دور کند و درست در همان لحظه است که طمع از راه میرسد و آزادگی جایش را به بردگی میدهد. برای همین قدیمیها میگفتند؛ فلان کار را نکنید یا فلان راه را نروید. مثل «چاهویل» است. ته ندارد. پا بگذارید داخلش باید تا تهش بروید. نمیتوانید دست بکشید. حتما لقمههای ناپاک و راههای لغزان و مقصدهای گلوگیر را میگفتند.
در سریال «زخمکاری» این چاه ویلی که انتها ندارد، خیلی خوب به نمایش گذاشته شدهاست.طمعی که با خود انواع فساد و رفتارهای رذیلانه به همراه داشته، همه آدمهای قصه را درگیر کردهاست. آنها همگی دچار این سندروم واگیردار شدهاند. طمع کردهاند، در مال، در قدرت و حتی در عشق. هرکس به اندازه جایگاهی که دارد. و در این راه هم یکییکی سر خود را به باد میدهند.
نجفی طمع پول میکند، پاپی مالکی میشود و سهمخواهی میکند، جانش را از دست میدهد. ناصر طمع قدرت و پول میکند و وارد معامله مواد مخدر میشود، مالکی نابودش میکند. منصوره چشم طمع به مالکی و قدرت و ثروت تازهاش میدوزد و خودش را به دامن مالکی میاندازد، هست و نیستش را دو دستی تقدیم مالکی میکند و چیزی برایش نمیماند. اخوان با طمع شهوت تا آستانه نابودی میرود و سمیرا و مالکی با طمع در همه چیز باسرعت در این جاده بیانتها میرانند.
طمع و زیادهخواهی مثل یک دومینو به جان اعضای این خانواده بزرگ که همگی زیر سایه حاجعمو دور هم جمع شده بودند و سرسفره او بودند، میافتد. از یکی به دیگری منتقل میشود، یکی را پس از دیگری زمین میزند. مثل طنابی به گردنشان افتاده و آنها را هرکجا که میخواهد هر کجا که قسمتهای تاریک وجودشان عریانتر میشود، هرکجا که قلبهایشان سیاهتر میشود، میبرد و آنها هم مانند بردهای بیاختیار و مسخ شده، هی بیشتر و بیشتر در این مرداب فرو میروند.
اگر فقط به شخصیت اصلی نگاه کنیم میبینیم با دزدیدن پول یک معامله شروع کرد، برای لاپوشانی مجبور به قتل حاج عمو شد، از ترس لو رفتن، نجفی را که شاهد قتل بود کشت، بعد عرصه را برای آرزوهای دیگرش آماده دید، منصوره را دور زد، ناصر را از میدان به در کرد، سودابه را که باعث تحقیرش میشد کشت، برای اخوان دام پهن کرد و تهدیدش کرد به رسوایی تا بالاخره توانست رئیس هیئت مدیره شود. چرخهای که تمامی ندارد. قتلها هم همینطور.اگر آنها را کنار هم بگذاریم میبینیم که چطور یکی از یکی سنگدلانهتر و وحشیانهتر میشود. خفه کردن حاج عمو، دست و پازدنش با چشمانی باز در حالی که راههای بیدردسرتر که مداخله کمتری نیاز داشته باشد مثل سم، تصادف ساختگی و … هم وجود داشت، مالکی و سمیرا اما راهی را انتخاب میکنند که دست و پا زدن حاجعمو را ببینند و با او چشم درچشم شوند.کشتهشدن نجفی به دست کریم با ضربههای مداوم چاقو که در پی قتل حاجعمو پیش آمد و مالکی راهی جز تن دادن به این دومینو نداشت.کشتن سودابه که هرچند نشان داده نشد اما به نظر میرسید به ضربههای چاقو یا قمه باشد، و بعد باز میرسیم به کشتن کریم به دست مالکی که بعد از چاقو زدن پیکر نیمهجان و زخمی کریم را که به خود میپیچد، آتش میزند.
طمع لحظه به لحظه آدمهای «زخمکاری» را بیشتر از انسانیت و عطوفت دور میکند و درندهتر میکند. از یک مرحله به مرحله دیگر از یک نقشه به نقشه دیگر و از یک قتل به قتل دیگر میبرد. آدمهایی که دیگر آنقدر چشمهایشان کور شده که هیچ چیزی جز خواستههایشان را نمیبینند و برای به دست آوردن آنها دست به هرکاری میزنند. این ثروت و قدرت و شهوت به تنهایی نیستند که از آنها کاراکترهای خطرناک میسازد، بلکه طمع و سیریناپذریشان است که سرنوشت این کاراکتها را مشخص میکند و از آنها انسانهای خطرناک با کنشها و واکنشهای رذیلانه ساخته است. و در این میان سمیرا بیشتر از همه ترسناک است.
درست جایی که اعلام میکند برای خواستههایش محدودیت گذاشته و فقط شهرک شمال برایش بس است و همه حرص زدنها، جنگیدنها و نقشههایش برای آینده فرزندانش_میثم و هانیه است. درست جایی که بر خیانتهای مالکی چشمپوشی میکند و در دلش انگار برای اینکه نقشهها را درست پیشمیبرد دستخوش میدهد. چنین کاراکتری ترسناک است که بعد از گرفتن انتقام و سهمخواهی از داراییهای ریزآبادی آن هم با شیر کردن مالکی، حالا گوشهای نشسته و از دور مالکی را کنترل میکند. برای او هیچ چیزی از پول و قدرتی که قرار است به دست بیاید مهمتر نیست. باید ببینیم سرنوشت کاراکتر چندوجهی سمیرا و مالکی که بیمحابا به سمت قله آرزوهایش میرود، چه میشود و طمع با آنها چه میکند.
سمیرا و مالک برده خواستههایشان شدهاند و هرکجا که مسیر رسیدن به خواستههایشان آنها را بکشد میروند. همانطور که امیرالمومنین علی(ع) فرمودند: « اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ. طمع بردگى جاویدان است.»
هرچند «زخم کاری» برای به تصویر کشیدن این رذالت ها گاهی پا را فراتر نهاد و خود درگیر ترویج برخی موضوعات نظیر سیگار کشیدن های پیاپی مالک و رابطه بی قید و بند میثم و مائده یا منصوره و مالک و مالک و کیمیا و … شد اما نشان داد میتوان در شبکه نمایش خانگی آثاری ساخت که فقط حول محور عشق و عاشقی نچرخید و حرفی برای گفتن داشت که همانطور که اشاره شد طمع در محوریت آن قرار داشت اما مهدویان می توانست با کم کردن بار خشونت سریال، در فضایی کمتر ملتهب، این قصه را برای مخاطب روایت کند.
انتهای پیام/