وقتی «دست خدا» کارگردان را نجات می دهد/ بازگشت به صحنه جنایت!
خبرگزاری فارس ـ گروه سینما ـ علیرضا سپهوند: پائولو سورنتینو کارگردان اسکاری درباره مارادونا، فلینی و حس دورنی اش از «دست خدا» می گوید. وقتی پائولو سورنتینو ۱۶ ساله بود، پدر و مادرش را در یک سانحه سیستم گرمایش در یک خانه کوهستانی که همیشه با آنها به آنجا می رفت، از دست داد. اما آن آخر هفته او نرفت، زیرا می خواست الگوی مورد علاقه خود «دیه گو مارادونا» و S.S.C ناپولی را در یک بازی فوتبال در توسکانی تماشا کند و همین باعث شد که او آن روز و آن شب در منزل کنار پدر و مادرش نماند و «دست خدا» او را نجات داد. کارگردان برنده جایزه اسکار «زیبایی بزرگ» که به تازگی ۵۰ ساله شده و درگیر قرنطینه کرونا بوده، می گوید به اندازه کافی بزرگ شده تا به زندگی نامه خود بپردازد. حالا پس از ۲۰ سال به زادگاهش ناپل بازگشت و فیلمبرداری «دست خدا» را به پایان رساند و امروز اولین روز جشنواره فیلم ونیز برگزار شد و «پائولو سورنتینو» با همان «دست خدا» به این رویداد بزرگ سینمایی آمده است.
این فیلم که محصول «نتفلیکس» است روز پنجشنبه و در ونیز برای اولین بار به نمایش در می آید، داستان بچه ای دست و پا چلفتی به نام فابیتتو است که در ناپل در اواخر دهه ۱۹۸۰ میلادی علاقه زیادی به فیلمسازی دارد. همانطور که سورنتینو می گوید، «این داستان سرنوشت و خانواده، ورزش و سینما، عشق و از دست دادن است. گزیده ای از این گفتگوی خواندنی که توسط «نیک ویوارلی» خبرنگار ورایتی انجام گرفته پیش روی شما قرار می گیرد:
آخرین باری که ما صحبت کردیم شما به دلیل همه گیری از لس آنجلس به رم بازگشتید و گفتید که می خواهید استراحت کنید. چه چیزی باعث شد این فیلم را بسازید؟
این فیلمی است که مدتها بود به آن فکر می کردم. اما مدت ها فکر می کردم که فعلا فیلمبرداری نکنم و به فیلمنامه بپردازم که این نوع نوشتار برای من بسیار مناسب است فقط برای اینکه بچه هایم آن را بخوانند. هرگز فکر نمی کردم شجاعت ساخت این فیلم را پیدا کنم، زیرا از نظر احساسی برای من بسیار پیچیده بود. این به معنای بازگشت به صحنه جنایت بود. سپس، در حالی که پروژه های ایالات متحده ام به دلیل بیماری کووید در حالت محاق بود، در حالی که در آن حباب قرنطینه بودم، با خود اندیشیدم که تابستان آینده زمان تولدی دوباره خواهد بود، بنابراین فکر کردم: ببینیم آیا می توانم آن را فیلمبرداری کنم.
بنابراین این تا حدودی یک فیلم درمانی است؟
بله. من تصمیم گرفتم آن را بسازم چون مانند آنچه در فیلمهای دیگر من اتفاق می افتد، موضوعاتی که بسیار به آنها علاقه داشتم، وقتی آنها را در فیلمی زنده کردم، آنها به نوعی از حافظه من محو شدند. بنابراین با خودخواهی فکر کردم: اگر فیلمی با این موضوعات دردناک بسازم، پس از اتمام فیلم ممکن است ناپدید شوند. درست مثل دیگر وسواس هایی که در این سال ها داشتم، مانند آن چیزی که برای [جولیو] آندروتی [سیاستمدار ایتالیایی که در «Il Divo» نشان داده شده بود(ایل دیوو فیلمی در ژانر درام به کارگردانی پائولو سورنتینو که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد.)]، یا برای مافیا داشتم. بنابراین آن را اینچنین در خودم حل کردم که واقعاً یک فشار احساسی قوی برای ساخت فیلم وجود دارد. توضیح منطقی آن سخت است، من فقط فکر کردم: «این فیلم باید ساخته شود.»
حدس می زنم شما آماده بودید، نه؟
احساس می کردم به اندازه کافی بزرگ شده ام. با توجه به این که من ۵۰ ساله شدم، اهمیت نمادین بسیار مهمی داشتم ، فکر کردم: «شاید من آنقدر بزرگ شده باشم که بتوانم با موضوعی اتوبیوگرافی صحبت کنم، از پنهان شدن در پشت شخصیت هایی مانند «پاپ»، یا «جپ گامباردلا» در «زیبایی بزرگ» و من می توانم با این داستان روبرو شوم. من همچنین می خواستم یک فیلم ساده تر (نسبت به فیلم های قبلیم) بسازم. فکر می کنم با فیلم هایی که بیش از حد ساخته شده بودند، که کمی با افراط ساخته شده بودند، زیاده روی کرده بودم. بعد از ۲۰ سال فیلمسازی، شاید کمی از جایی که در آن بودم خسته شده بودم. می خواستم دوباره شروع کنم. این فیلم، اگرچه متفاوت است، اما رویکردی مشابه اولین فیلم من «One Man Up» دارد، که بسیار خودجوش، دلچسب، سوداگرانه و دردناک اما در عین حال شاد بود درست مانند این فیلم، اگرچه آنها بسیار متفاوت هستند.
آن فیلم در ناپل روی صحنه رفت. بازگشت به فیلمبرداری در ناپل چگونه بود؟
بسیار خوشایند بود. سالها بود که این همه وقت را در آنجا گذرانده بودم. من متوجه شدم که ناپل، چه خوب یا چه بد، با یک انرژی حیاتی که دوباره کشف کرده ام می شکفد. سرزندگی این شهر چیزی است که در جوانی ام مدفون شده بود، و من آن را کاملاً فراموش کرده بودم. فیلمبرداری در آنجا برای من آسان بود زیرا در این فیلم من ناپولی را که در کودکی می شناختم به تصویر می کشیدم. جاهایی که در بچگی می شناختم هنگام فیلمبرداری در ناپل کنونی که بسیار پیچیده و چند وجهی است و مملو از مشکلات است، مجبور نیستم با همه پیچیدگی ها روبرو شوم. من فقط همه چیزهایی را که از زمان تولد تا ۲۴ سالگی به خاطر داشتم روی صفحه نمایش به تصویر کشیدم.
مارادونا جان شما را نجات داد، اما فیلم نشان می دهد که او برای شما در مقام کارگردان فیلم یک الگو بوده است؟
بله برای من مارادونا علاوه بر این که او برای بسیاری از هم نسلان من در آن شهر بود، نوعی موهبت الهی و عجیب در خود داشت. مارادونا کسی است که با وجود همه چیز و همه کس همان شد که باید می شد. با وجود اینکه بدن او بدن یک ورزشکار نبود، علیرغم زمینه اجتماعی فقر شدید هیچ قیاس مستقیمی بین ما در این زمینه وجود ندارد. اما پشتکار او با همه تفاوت های ناشی از آن، پشتکار من نیز بود. من می خواستم کارگردان شوم و اگر به گذشته نگاه کنم هیچ چیزی در پیشینه خانوادگی من چنین چیزی را نشان نمی داد که به جایگاه فعلی ام برسم همچنانی که مارادونا هم از شرایط مطلوبی برای رسیدن به این جایگاه برخوردار نبود. من از خانواده ای بودم که در آن کتاب و مطالعه بسیار کم بود و ارتباط بسیار کمی با سینما وجود داشت.
فدریکو فلینی، که از بزرگترین اثرگذاران سینماست، در این فیلم برادر شما برای تست بازیگری در یک فیلم پیش او می رود. آیا این حقیقت دارد یا ساختگی است؟
نه، حقیقت دارد واقعیت این است که برادرم در ناپل برای فیلینی تست بازیگری داد. بنابراین یکی از اولین شیفتگی هایی که من به سینما داشتم مطمئناً مربوط به فلینی است. برادرم به این فراخوان بازیگری رفت.
به طور کلی در بیان داستان شخصی خود چقدر واقعی و چقدر تخیل است؟
نقطه شروع حقایق زیادی در مورد زندگی من بود اما مطمئناً اینها به خودی خود طرح یک فیلم را تشکیل نمی دهند. بنابراین شما باید یک ساختار تخیلی بسازید. بدیهی است که من خودم را به جابجایی بخشهایی از زندگی خود محدود نکردم. البته که از تخیل هم بهره گرفتم اما چیزی که من آن را تخیل نکردم، چیزی بود که به آن وفادار ماندم، آن چیزی بود که می خواستم در مورد آن معتبر و موثق باشم، احساساتی بود که من در کودکی احساس می کردم: حیرت، شادی، نشاط، درد، رنج، ناتوانی، ناامنی. فیلم بسیار نزدیک به زندگی من است وقتی صحبت از آن می شود که من چه چیزی را تجربه کردم.
در مورد انتخاب بازیگران، چگونه «فیلیپو اسکوتی»، بازیگر نقش «فابیتو» را پیدا کردید؟
من او را به کلاسیک ترین روش، از طریق تماس های تلفنی انتخاب کردم. به نظر می رسید او در سن خود بیشتر از همه خود را به یاد من انداخت. کاملاً خجالتی، بسیار درونگرا، همیشه غرق در افکار خود، بسیار دست و پا چلفتی! حداقل این تصوری بود که من از خودم در آن سن داشتم. او همچنین بازیگر بسیار خوبی به نظر می رسید.
کارگردانی او کار پیچیده ای نبود زیرا در پایان روز با وجود اینکه فیلم زندگی نامه است، هنوز یک فیلم است. بنابراین من در بیشتر موارد به پویایی آنچه در صحنه بازیگران اتفاق می افتد احترام گذاشتم. اما گاهی اوقات احساس می کردم که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته ام. خودم را دیدم و مخفی شدم. واضح است که این فیلم متفاوت از فیلم های دیگری است که ساخته ام. سطح تعامل متفاوت است و روایت دردناک تر است.
خب حالا پروژه بعدی چیست؟ گزارش شده که شما قرار است یک فیلم زندگینامه ای بزرگ درباره کارگردان مشهور «سو منگرز» (با نقش آفرینی جنیفر لارنس) خلق کنید.
نمی توانم چیزی بگویم، هنوز همه چیز در حد حرف است. مطمئن نیستم که چه کار خواهم کرد، واقعاً نمی دانم، هرچند دوست دارم به لس آنجلس برگردم.
انتهای پیام/