آیتالله مصباحیزدی؛ از طرح ولایت تا پاسخ به سوالات و شبهات جوانان
به گزارش خبرنگار حوزه تشکل های دانشگاهی خبرگزاری فارس، آیتالله مصباح یزدی عضو فقید مجلس خبرگان رهبری و رئیس فقید موسسه آموزش پژوهشی امام (ره) در طی دوران زندگی و عمر با برکت خود، منشا برکات بسیاری بود، از تلاش و مجاهدت خالصانه در عرصههای مختلف انقلاب اسلامی گرفته تا خدمت به حوزه های مقدس علمیه و تربیت و پروش شاگردان و طلبه های متعهد و متدین.
یکی از کارهای مهم فرهنگی آیتالله مصباح یزدی برگزاری دوره طرح ولایت است که به صورت ویژه برای دانشجویان برگزار میشد.
دورههای طرح ولایت از سال ۱۳۷۵ و با هدف ارتقای مباحث عقیدتی و مباحث فرهنگی دانشجویان آغاز شد و هر تابستان این دورهها تشکیل میشد.
چند سال که از برگزاری دورهها گذشت، مخاطبان این دورهها افزایش یافت و کمکم بسیاری از فرهنگیان، معلمان، اساتید دانشگاه و طلاب و اساتید حوزههای علمیه و … به شاگردان علامه مصباح اضافه شدند و هزاران نفر موفق شدند دورههای طرح ولایت را با موفقیت به پایان رساندند.
* تولد دوباره با طرح ولایت
حجت الاسلام ابوطالبی از اعضای هیئت علمی مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره) درباره خروجیهای دوره های طرح ولایت میگوید: طرح ولایت دورهای بود که افرادی که به هیچ چیزی اعتقاد نداشتند و اساساً منکر همه الهیات میشدند هم مخاطب آن بودند. کسانی که اولین نماز عمرشان را در طرح ولایت خواندند و یا کسی با خود گفته بود اسم طرح ولایت را طرح ولادت میگذارم چرا که احساس میکنم از نو متولد شدهام.
وی ادامه میدهد: در طرح ولایت از سادهترین مباحث کار آغاز میشود. اینکه از کجا بفهمیم بالاترین لذت چیست به حقیقت شناخت پیدا کنیم و از کجا مطمئن شویم شناختمان درست است. این بحثهای معرفت شناسی این شناخت را به آدم میدهد. بعد از آن بحثهای خداشناسی مطرح میشود که بفهمیم آیا انسان تنها به دنبال لذتهای مادی است و یا لذتهای روحی و معنوی هم مطلوبیت دارد؟ معیار ارزشها و خوبی و بدیها در این عالم چیست؟ این مباحث در موضوع فلسفه اخلاق در طرح ولایت مطرح میشود.
آیت الله مصباح وظیفه خود را در رشد روح و معنویت افراد جامعه میدید و به عنوان طلبه و یک روحانی وظیفه اصلی خودش را رشد روح و معنویت انسانها میدانست.
پاسخ به شبهات و ابهامات جوانان و دانشجویان از مسائلی بود که آیت الله مصباح یزدی به ان اهمیت بسیاری میداد. علامه مصباح سعی میکرد به تمام سوالات و ابهاماتی که برای جوانان و شاگردانش ایجاد میشود پاسخ قانع کننده و درست بدهد و در این میسر برای علامه مهم بود که چگونه و با چه زبانی با مخاطب خود سخن بگوید که بیشترین تاثیر را داشته باشد.
کادرسازی بعد از انقلاب اسلامی به گفته بسیاری از نزدیکان علامه مصباح، چشمانداز متعالی آیت الله بود و برای همین هم مؤسسهای برای این موضوع تاسیس کرد. آیت الله مصباح یزدی معتقد بود که دروس حوزه به گونهای نیست که طلبهای که درس خوانده پاسخگوی نیازهای جامعه باشد، پس باید اطلاعات بیشتری به طلبهها داده شود بنابراین افق ایشان این بود که طلاب با معارف دینی در حد اعلا آشنا شوند.
* طرح ولایت؛ حاصل پنجاه سال تلاش علمی
آیتالله مصباح یزدی نتیجه سالها تلاش و زحمات خود و آنچه را در طی پنجاه سال به کمک استادان و حضور در مباحثهها، مطالعهها و نوشتن کتاب به دست آورده بود را بهصورت رایگان در اختیار دانشجویان، جوانان و اقشار مختلف قرار داد و شاگردان بسیاری را پرورش داد.
اما چه شد که علامه مصباح به فکر کادرسازی برای انقلاب و همچنین پاسخ به شبهات و مسائل جوانان، طلبهها و دانشجویان افتاد را بهتر است در سخنان ایشان در سال ۹۴ و در جمع دانشجویان طرح ولایت مطرح کرد، بخوانید که متن کامل آن در ادامه آمده است:
در ابتدا خاطرهای از دوران مربوط به حدود ۷۵ سال پیش را بیان میکنم. شنیدن این نوع مطالب مئونه چندانی نمیخواهد؛ اما ارزشگذاری مطالب، تحلیل، تصدیق و تخطئه آن به فکر کردن نیاز دارد.
این خاطره مربوط به دورانی است که بنده پنج یا شش سال داشتم. در آن دوران قبل از آغاز دوران مدرسه، خانوادههای مذهبی فرزندان خود را در دوران یکسالهای به مکتب میفرستادند تا قرآن بیاموزند. بر این اساس ما را نیز به مکتب فرستاداند تا قرآن یاد بگیریم. عمّ جزءهایی وجود داشت که از الفبا شروع میشد و کمکم خواندن عبارتهای عربی قرآنی و چند مورد از سورههای کوچک قرآن را در سال اول به خردسالان تعلیم میدادند ـ به یاد دارم که ابتدای آنها هم نوشته شده بود هو الفتاح العلیم ـ در قسمت پشت این عمّ جزءها صفحهای بود که اصول دین ـ توحید، معاد، نبوت ـ در قالب دایرهای نوشته بود. در صفحه آخر آنها نیز در دایرهای دیگر، فروع دین ـ نماز و روزه و… ـ نوشته شده بود. بههرحال، بعد از یادگیری حروف الفبا، به تدریج اصول و فروع دین را فراگرفتیم؛ هرچند معنای آنها را درست نمیفهمیدیم. بعد وقتی وارد مدرسه شدیم، بهتدریج پرسشهایی در ذهن ما شکل گرفت؛ مانند اینکه معنای این واژهها چیست؟ اصول دین یعنی چه؟ دین چیست که اصول و فروعی دارد؟ منشأ آنها کجاست؟ چه کسی گفته است که اینها اصول یا فروع است؟ این اصول و فروع چه ارتباطی با ما دارد؟ چرا باید اینها را یاد بگیریم؟ بهتدریج این پرسشها در ذهن ما رشد میکرد و عمیقتر میشد.
چند سال پس از آغاز مدرسه، کتاب شرعیات را به ما درس میدادند؛ یک جزوه کوچک با کاغذ کاهی که همه دین را در قالب آن آموزش میدادند. در این جزوه نیز اصطلاحهایی وجود داشت که گاهی خود معلمی هم که درس میگفت، معنای آنها را نمیفهمید؛ او میگفت اینها را بخوانید و ما هم یاد میگرفتیم و حفظ میکردیم؛ مانند قیام متصل به رکوع و … . بههرحال، دوره ابتدایی را با این پرسشها و برخی جوابهای کلی و مبهم گذراندیم.
در ادامه این مسیر، یادگرفتیم که برخی مردم دیندار هستند و هر کدام از آنها دینهای مختلف را برگزیدهاند و برخی نیز بیدیناند؛ اینکه دین ما اسلام، و مذهبمان شیعه است. بهتدریج خودمان را قانع کردیم که اگر بخواهیم مسلمان باشیم، باید به اینها اعتقاد داشته باشیم و بدان عمل کنیم، و این میشود دینداری؛ ولی همینطور این پرسشها روزبهروز عمیقتر میشد و گسترش پیدا میکرد؛ از کجا بفهمیم که این دین از کجا آمده و یا خدا نازل کرده است؟ از کجا بفهمیم پیغمبر درست گفته است؟ از کجا بفهمیم قرآن بر پیغمبر نازل شده است؟ هر روز این پرسشها وسیعتر، و ذهن ما از آنها انباشته میشد. جوابهایی را هم که دریافت میکردیم، برخی از آنها قانعکننده و بعضی از آنها نیز اینگونه نبود. بههرحال، این مسائل در ذهن ما خلجان میکرد و دنبال کسی بودیم تا این موضوعها را برای ما درست شرح دهد.
بعد از دوره ابتدایی، در حدود سیزده سالگی طلبه شدیم. از همان دوران به دنبال این بودیم که کسی به پرسشهای ما پاسخ دهد. بعد از مدتی گفتند باید ادبیات عرب بخوانید؛ بعد از آن هم دیگر مباحث علمی فقهی، کلامی و فلسفی مطرح شد. اینها مربوط به دورانی بود که ما در یزد حضور داشتیم؛ بعد از آن مدتی در نجف بودیم که دوباره به قم برگشتیم. از زمانی که خدمت مرحوم علامه طباطبایی رضوانالله علیه شرفیاب شدیم، خیلی امیدوار شدیم که برای این پرسشهایمان، پاسخهای متقن ارائه دهد، و همینطور هم بود؛ اما با فرصت، تأنی، صبر و حوصله؛ دلمان میخواست همان روز اول همه چیز برای ما حل شود، ولی این امکان وجود نداشت. تقریباً حدود پنجاه سال و بلکه بیشتر، این پرسشها همچنان در ذهن ما وجود داشت. گاهی به ما فشار میآورد و ناراحت بودیم، و گاهی نیز قانع میشدیم؛ گاهی هم تجاهل میکردیم و به دنبال پاسخ نمیرفتیم.
بعد از پنجاه سال تحصیل علوم دینی، میتوانم به شما بگویم که تا حدود زیادی برای این پرسشها جواب قانعکنندهای پیدا کردیم. شاید هنوز هم بعضی از آنها به تحقیق بیشتری نیاز دارد. وقتی این جوابها را پیدا کردم، با خود گفتم ایکاش پنجاه سال پیش کسی این پاسخها را برای ما بیان میکرد؛ چهقدر در آن زمان ما کتابهایی فارسی و عربی از استادان و نحلههای مختلف فلسفی، اصولی، فقهی، عرفانی و … مطالعه کردیم تا پاسخ پرسشها را دریابیم، اما امکانش نبود. آیا امکان نداشت در آن سالهای جوانی، ما این پاسخها را در دورههای یک یا دو ساله یاد میگرفتیم؟ حقیقت این است که در طول این پنجاه سال، من نه کتابی پیدا کردم که پاسخ روشنی به این نوع پرسشها بدهد و نه استادی پیدا کردم که تلاشش این باشد که این مطالب را به کسی یاد دهد. مدتها طول میکشید که دنبال استادی بودیم تا او فرصتی پیدا کند و بتواند این مسائل ر ا به ما درس دهد.
برای مثال، مرحوم علامه فانی که چندی پیش مرحوم شدند، از مراجعی بودند که در نجف مکاسب تدریس میکردند و من در درس ایشان شرکت میکردم و او لطف خاصی به ما داشت. طلبههای نجف در ماههای رجب و شعبان به زیارت دوره میرفتند و برای همین، حدود ده تا پانزده روز کلاس را تعطیل میکردند و پیاده به کربلا و کاظمین میرفتند. ما از ایشان خواهش کردیم در چند روزی که درسها تعطیل است و طلبهها به زیارت دوره میروند، ایشان به زیارت نرود و برای ما مسئله جبر و تفویض را حل کند. ایشان در دو دوره تعطیلی، بحث جبر و تفویض را برای ما تبیین کردند. در آن زمان، بسیار خوشحال شدیم که استادی پیدا کردیم که به ما لطفی داشته باشد و حاضر باشد این مطالب را به ما آموزش دهد. منظور اینکه، برای فهمیدن یک مسئله، گاهی باید مدتها جستوجو میکردیم تا استادی را پیدا کنیم و از او بخواهیم مطلبی را برای ما بیان کند.
بعد از اینکه کمی پاسخ این پرسشها برایم حل شد، آرزو میکردم فرصتی پیش آید که مجموع این پرسشها را بر اساس یک ارتباط منطقی ساماندهی کنم و جواب نسبتاً روشنی برای آنها تنظیم کنم که تحصیلکردههای در حد دیپلم به بالا بتوانند آن را بفهمند. منتظر چنین فرصتی بودم تا اینکه بعد از انقلاب، برخی نوسانهای فکری، و گرایشهای مارکسیستی و لیبرالیستی در بعضی از انقلابیون پیدا شده بود. بر همین اساس، برخی عزیزان به این فکر افتادند که یک دوره آموزشی برای این کار در نظر گرفته شود تا جوانان علاقهمند بتوانند از آنها استفاده کنند.
در آن زمان هم کتابی وجود نداشت تا در اختیار دیگران قرار گیرد؛ حال اینکه چه کسی درس بگوید، کجا و برای چه کسانی درس بگوید، آنها چگونه انتخاب شوند، لوازمش چیست و…، درباره همه اینها بحث و فکر شد تا در نهایت طرحی بدین منظور آماده شد. بدین شکل، اولین گامهای تولد طرح ولایت در آن زمان در مبارکآباد در اطراف آبعلی شکل گرفت. در حقیقت، این مجموعه حاصل زحمت بیش از پنجاه سال است که استادان مختلفی در آن نقش داشتهاند؛ شاید بیشتر استفادههای ما از مرحوم علامه طباطبایی رضوانالله علیه بود؛ ولی استادان دیگری هم نقش داشتند. خدا انشاءالله همه آنهایی را که به ملأ اعلی پیوستند، بر علوّ درجاتشان بیفزاید و حق آنها را از خزانه کرم خودش ادا کند.
در نهایت به این نتیجه رسیدیم که طبیعیترین و اولیترین پرسش که برای انسان، بهمنزله یک موجود فهیم، هوشیار، مختار، تصمیمگیرنده و با اراده بهوجود میآید این است که چرا باید تلاش کنم و زحمت بکشم. قبل از اینکه این پرسش جدی برای انسان مطرح شود، یک جواب نانویسا دارد که باید غذا بخورم تا سیر بشوم، و دیگر نیازهایی که انسان دارد و کلید تأمین همه آنها نیز پول است؛ پس باید یک کاری پیدا کند که درآمد داشته باشد تا بتواند غذا، لباس، خانه و همسر خوب پیدا کند، و بعد هم بتواند فرزندان خوب تربیت کند. این نوع مسائل را همه میفهمند؛ اما در پنج یا شش سالگی به ما گفتند چیزی بهنام اصول و فروع دین نیز وجود دارد. اینها برای چیست؟ امور دیگر را که مردم میدانند؛ اینکه درس بخوانند، کار کنند، معارف یاد بگیرند، شغل پیدا کنند و درآمدی داشته باشند تا زندگیشان اداره شود. اما این موضوعها دیگر چیست؟ این همه اصرار از پنج شش سالگی درباره الفاظی که معنایش را هم نمیفهمیدیم برای چیست؟ اینکه واجب است و باید یاد بگیرید و…؛ بعد هم بهطور مدام پرسشها و انبوهی از مسائل غیرحسی و غیرتجربی برای ما پیدا شد که آیا بعد از مرگ خبری هست یا نیست؛ اگر هست چهطور میشود؛ واقعاً خدا به انسان چه کار دارد؛ چرا ما را خلق کرده است؛ اگر میخواست رحمت بدهد، میتوانست از همان اول انسان را به بهشت ببرد. چرا ما را با این همه گرفتاریها در این دنیا قرار داد و بعد هم پیغمبرانی فرستاد؛ پیغمبرانی که باید خون دل بخورند، کشته شوند، رنج بکشند و توهین بشنوند، که چه؟ که ما به دین عمل کنیم؛ اگر عمل نکنیم، چه اتفاقی میافتد؟ آیا اگر به دین عمل نکنیم، برای مثال، غذا گیرمان نمیآید بخوریم، همسر و خانه پیدا نمیکنیم؛ پس آنهایی که بیدیناند، چه کار میکنند؟ در این میان، جوابهای نیمبندی هم بود که در مقاطعی کمابیش قانعکننده بود.
میگفتند در ماه رمضان جنایت و گناه کم میشود و مردم کمتر به هم خیانت میکنند؛ دین برای این است که انسان زندگی آرام و امنی داشته باشد و مردم به هم ظلم نکنند؛ این مسئله درست است و دلیل تجربی هم دارد. در محرم و صفر نیز همینطور است؛ وقتی مردم به دین فکر میکنند، کمتر گناه میکنند. اما بعد میگویند آیا دین برای همین است؟ خدا میتوانست ما را بهگونهای خلق کند که در بهشت میماندیم؛ دیگر چه نیازی بود به این دنیا بیاییم که این زلزلهها، سیلها و جنگها را ببینیم. در نهایت اگر به دین عمل کنیم چه میشود؟ اگر به آخرت اعتقاد نداشته باشیم چه اتفاقی میافتد؟
بعد از آشنایی با قرآن، مسائل فراوانی را فراگرفتیم؛ قرآن میگوید مهمترین جنایتهایی که به صورتهای مختلف در عالم واقع شده، بهدلیل نداشتن اعتقاد به آخرت است؛ وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ؛[۱]هر گاه سخن از خدای یگانه و پرستش او، اولیا و انبیا میشود، برخی ناراحت میشوند: اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ؛ به قول طلبهها، «تعلیق الحکم علی الوصف یشعر بالعلّیه» میگوید: کسانی که به آخرت ایمان ندارند، ناراحت میشوند: وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نِبِی عَدُوًّا شَیاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ؛[۲]ما شیاطین جن و انس را فرستادیم تا با انبیا مبارزه کنند؛ برای چه؟ وَلِتَصْغَى إِلَیهِ أَفْئِدَهُ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِالآخِرَهِ؛[۳] یعنی تا کسانی که به آخرت ایمان ندارند، تحت تأثیر شیاطین واقع شوند. وقتی انسان به آخرت ایمان ندارد، همه چیزش را در دنیا میبیند؛ صبح از خواب بلند میشویم تا غذا بخوریم، راحت زندگی کنیم، مردم به ما احترام کنند و بگویند یار امام خوشآمد، دستمان را ببوسند و…؛ اما ایمان به آخرت میگوید همه آنچه شما در این زندگی دنیا میبینید، بزرگان و گذشتگان، عالمان و فیلسوفان و دانشمندان، همه و همه، مربوط به دنیا و بازیچه و سرگرمی است: إِنَّمَا الحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ؛[۴] زندگی واقعی در آخرت است: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِی الْحَیوَانُ.[۵] این دنیا بازیچه است؛ مانند یک اسباببازی که برای کودکان میخرید و با آن بازی میکنند، این اسباببازیها هم در اختیار ما قرار گرفته است؛ اگر به بلوغ عقلی برسیم، درمییابیم که اینها بازیچه است و نباید به اینها دل ببندیم؛ کسی رئیس باشد یا نباشد، به او فحش بدهند یا از او تعریف کنند، نباید در او تغییری ایجاد شود؛ باید ببیند خدا از او چه میخواهد. بنابراین، از کوچکترین جنایات تا بزرگترین آنها، برای این است که انسان آخرت را فراموش میکند: إِنَّ الَّذِینَ یضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یوْمَ الْحِسَابِ؛[۶] هر کس از راه خدا گمراه میشود، برای این است که روز حساب را فراموش کرده است و عذابی سخت خواهد داشت.
یکی از این اصول دین، معاد و زنده شدن انسان بعد از مرگ است. این مسئله در همه ابعاد و حرکتهای فردی و اجتماعی انسانها و در همه سطوح تأثیر دارد. اگر مطالعهای درباره همه کشورها داشته باشید، درمییابید که هر جا انحراف، کوتاهی، لغزش و جنایتی رخ داده، برای این بوده است که غیر از دنیا چیزی نمیخواهند؛ میگویند همه زندگی همین است و عاقلانه این است که هر کس تا میتواند بیشتر لذت ببرد؛ إِنْ هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا؛[۷] بر این اساس، من نیز اگر قدرتی به دست آورم، شبیه اوباما میشوم. بههرحال، فکر لذت، ریاست و پست خودم هستم، از هر راهی بهتر تأمین شود. دیگران چه میشوند؟ هر چه میخواهد بشود! به جهنم که کسانی دلواپس هستند! من باید کار خودم را انجام دهم. منشأ این نگرش همان دنیاخواهی است. آیا غیر از این دنیا، دنیای دیگری نیز هست؟ اگر هست، چه نسبتی با این عالم دارد؟ برخی میگویند نسبت این عالم به عالم آخرت، از یک چشم بر هم زدن نسبت به یک عمر هزار ساله کمتر است؛ یعنی اگر تمام عمر صدساله دنیا را نسبت به آخرت بسنجید، به اندازه چشم بر هم زدن فردی است که هزار سال در این دنیا عمر کرده است؛ یعنی عمر دنیایش، همان یک چشم به هم زدن است؛ چرا؟ برای اینکه آن بینهایت است؛ صد یا هزار یا ده میلیون سال، در مقابل بینهایت فرقی نمیکند؛ باور ما این است که زندگی آنجاست و باید برای آن فکری کرد.
اگر اصول دینی که در پشت این عمّ جزءها نوشته شده بود و ما آنها را در سن پنج شش سالگی میخواندیم، درست باشد و آن را باور کنیم، باید فکر این باشیم که آنجا چه خواهد شد؛ اما نمیدانیم باید چه کاری انجام دهیم؛ مانند اینکه چه بخوریم، چه بپوشیم، در خانه با همسر و فرزند چگونه برخورد کنیم، با همسایه، معلم، استاد، فرمانده و فرمانبردار و در نهایت کسی که در رأس هرم قدرت در یک کشوری است، چگونه باید رفتار کنیم.
اگر خیلی فکر کنیم، بهزحمت بتوانیم برخی موارد ساده را برای خود حل کنیم. وگرنه اینکه دقیقاً هر روز و در هر ساعت چه کار باید انجام دهیم، به چه چیزی نگاه کنیم، چه چیزی را گوش دهیم، چه بگوییم، چه نگوییم، چه کسی را دوست و یا دشمن بداریم، اطلاعی نداریم؛ چه کسی میتواند اینها را معین کند؟ پاسخ این است که پیغمبر باید دین بیاورد تا اینها را مشخص کند. این همان نبوتی است که بعد از توحید بیان شد. این همان چیزی است که از پنج شش سالگی به ما یاد میدادند که باید بدانی خدایی که تو را آفریده است، راهی را به تو نشان داده است که چگونه باید زندگی کنی و پیغمبر باید این مسیر را مشخص کند.
پس روشن شد که فرمول اصول دین، خیلی کارساز است؛ در ابتدا ما فکر میکردیم یک چیزی است که فقط باید آن را حفظ کنیم و نمرهای بگیریم؛ درحالی که این اساس زندگی انسان است و سعادت و شقاوت ابدی ما به آن بستگی دارد. ابتدا باید روشن شود که آیا خدا، آخرت و پیامبر را قبول دارید یا خیر؟ اگر بخواهید این را در قالب یک نظام علمی درآورید، همان خداشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی است. آیا انسان همین موجودی است که هفتاد سال زندگی میکند و بعد در زیر خاک متلاشی میشود، یا نه، این یک دوره محدود است؛ یک دوره جنینی است که انسان باید خودش را برای ورود به یک عالم ابدی آماده سازد؟ اگر خدا و معاد را پذیرفتیم، چه کنیم که از اینجا به آنجا برسیم؟ پیغمبر باید بگوید که این مسیر چگونه طی شود. اینکه از چه راهی این شناختها را به دست آوریم، در شاخهای از علم بهنام معرفتشناسی تبیین میشود. بنابراین، تا این مرحله باید این سه اصل را بپذیریم.
پس از این مرحله، باید پرسشهای فرعی این مسائل را پاسخ دهیم؛ وقتی گفتیم خدا هست، باید روشن سازیم که خدا چرا ما را آفریده است؛ چگونه زندگی ما را تأمین میکند؛ چه قوایی در وجود ما قرار داده است، و… . بعد به این مرحله میرسد که حال که پیغمبر آمده، چه چیزی برای ما آورده است؛ اگر این آموزهها را دستهبندی کنیم، بدینجا میرسیم که اول روشن سازیم چه چیزی خوب، و چه چیزی بد است؛ وقتی خردسال بودیم، والدین به ما میگفتند این کار را بکن چون خوب است، و این کار را نکن، چون بد است. وقتی بهتدریج بزرگ شدیم، این پرسش به وجود آمد که چرا برخی مسائل بد است؛ چه کسی گفته بد است؛ میگویند نگاه به نامحرم نکن، چرا بد است؟ آدم خوشش میآید و خیلی هم خوب است! چه کسی گفته بد است؟ پس باید روشن شود که خوب و بد چیست. امروزه این امور را در قالب علمی بهنام فلسفه ارزشها یا فلسفه اخلاق تبیین میکنند.
وقتی خوب و بد را مشخص کردیم، به این شکل خیلی عام است؛ خوب و بدها نسبت به دیگران چیست؟ تنظیم این امور، در قالب علمی فلسفه حقوق صورت میگیرد؛ اینکه دیگران چه حقی بر ما دارند که اگر ادا کنیم خوب است، و اگر ادا نکنیم بد است.
مرحله بعد این است که وقتی جامعه تشکیل شد، به مدیر نیاز دارد؛ چه کسی باید این مدیر را تعیین کند؟ چه صفاتی باید داشته باشد؟ حقش چیست؟ تا چه اندازه حق دارد در کار مردم دخالت کند؟ چه قانونی را باید اجرا کند؟ این مسائل در فلسفه سیاست تبیین میشود.
پس مجموع این آموزهها را میتوانیم در شش بخش طراحی کنیم که عبارتاند از: هستیشناسی، انسانشناسی، معرفتشناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و فلسفه سیاست.
بار دیگر تکرار میکنم آنچه من در طی این پنجاه سال در این زمینه به کمک استادان، دوستان و کسانی که همبحث بودیم و سالها زحمت کشیدیم و مباحثه کردیم و کتاب نوشتیم، به دست آوردم، امروز بهصورت رایگان در اختیار شماست؛ نه نیاز دارید که دنبال استاد بگردید و نه به عراق و دیگر شهرها و کشورها مسافرت کنید. بنابراین، صرفنظر از اینکه چه کسانی مؤثر بودند، باید خدا را شکر کنید که حاصل زحمت پنجاهساله در طی پنجاه روز به شما تحویل داده میشود، و به این ترتیب، چهقدر بر عمر شما افزوده میشود؛ البته تنها بر عمر شما افزوده نمیشود، وقتی شما در دیگران اثر بگذارید و این مطالب را برای آنها بیان، و مشکلاتشان را حل کنید، چهبسا هزاران و میلیونها نفر در سایه معلومات شما و عمری که ذخیره میکنید، از آن بهرهمند شوند.
خدا را شکر کنید که به جای پنجاه سال درس خواندن، در پنجاه روز این مطالب را آموزش میبینید، و بقیهاش را صرف راهنمایی دیگران میکنید، و به برکت قرآن کریم و کسی که این قرآن بر او نازل شده است، میتوانید سعادت و آرامش در این دنیا و آخرت را هم برای خودتان و هم برای خانواده، دوستان، جامعه، و در نهایت برای بشریت تأمین کنید.
انتهای پیام/