پرسپولیس – فجر ؛ مردان مریخی و زنان ونوسی!

به گزارش ورزش سه ، حدس و گمان‌های بسیاری در توییتر، اینستاگرام و صفحات مجازی مطرح شد که قریب به اتفاق تمام زنان حاضر در جایگاه خبرنگاران آزادی را گزینش شده می‌دانستند.جز چند عکس از امیرحسین خیرخواه، عکاس خوش‌ذوق ورزشی، گزارشی از چند و چون رخ دادن این سنت‌شکنی بسیار طلبیده شده و همواره به زمانی بعید موکول شده، منتشر نشد.

به عنوان یک علاقمند دیرینه فوتبال و کسی که سال‌هاست در رسانه‌های ورزشی فعالیت کرده‌ام عزمم را جزم کردم تا در آخرین هفته نیم‌فصل ۱۴۰۰ و در بازی پرسپولیس و فجر شهید سپاسی من هم بالاخره اتاق شیشه‌ای ورزشگاه آزادی را از نزدیک ببینم.

از چند نفر از همکارانم خواستم تا پیگیری‌های لازم را برای ورود به این دژ تمام‌مردانه که سال‌هاست – جز در چند رویداد انگشت‌شمار و نادر- درهایش به روی ما زنان بسته نگه داشته شده، انجام دهند؛

“میگن نمیشه باید کارت وزارت داشته باشی”
“ان‌شالله از بازی سوپرجام به بعد”
“ورزشگاه رفتن شما دیگه چه صیغه‌ایه؟”

 

پس از بالا و پایین‌های بسیار و خبرهای گاهی امیدوارکننده و گاهی دلسردکننده، در نهایت دو ساعت قبل از شروع بازی مرد پیگیر “ورزش‌سه” مجوز ورود من به “آزادی” را گرفت.
عجیب اینکه من که پیشتر هم بارها این مسیر را رفته بودم در اصلی ورزشگاه آزادی را پیدا نمی‌کردم! بعد از دوبار دور زدن در بلوار شرقی از سرباز وظیفه‌ای که مقابل پارکینگ شماره ۱۸ ایستاده بود پرسیدم: “چطور برم در اصلی ورزشگاه؟”

 

“اممم از اینجا که نمیشه… دنبال من بیاین.”

دوان دوان از افسر بالادستی اجازه گرفت، موتور را برداشت و من را تا ورودی اصلی ورزشگاه هدایت کرد و بعد بی‌ آنکه منتظر تشکر بماند به پستش برگشت.

از در ورود تا رسیدن به جایگاه ویژه خبرنگاران، از پنج گیت شناسایی رد شدم.

نمی‌دانم به خاطر هیجانی بود که مرا در بر داشت یا دوستان یگان و حراست واقعا همه چیز را خیلی سخت و پیچیده جلوه می‌دادند.

شاید هم واقعا سخت و پیچیده بود؛

وسط پارکینگ VIP بیژن ذوالفقارنسب از ماشین پیدا شده بود و چند مرد قوی‌هیکل و با ماسک‌هایی که آرم پرسپولیس را بر خود داشتند دوره‌اش کرده بودند:

“آق دکتر” ما تا آخرش حمایتت می‌کنیم”
“آقا بیژن شما پول رو بیار، سکوها با ما”

من هم حیران وضعیت که چطور این‌ها از سه بازرسی یگان ویژه و حراست رد شده‌اند؟ (دو پست بازرسی آخر بعد از پارکینگ قرار داشت.)

 

کدام سکوها؟ کدام حمایت؟ 
از آخرین گیت که رد شدم پرسیدم کجا باید بروم؟ 
“دست راست پله‌ها رو برید پایین.”

 

روبرویم مرکز فوتبال بود، ساختمانی که در آن در نشست ویلموتس حاضر شده بودم. سرمربی که چنان از همه طرف برای ما نحس بود که آن نشست پس از دو سال همچنان اولین و آخرین نشست خبری ما بود.

پله‌ها را پایین رفتم و به سمت چپ پیچیدم و بی مقدمه چمن سبز آزادی خودنمایی کرد.

برای من که در آن روز خاطره‌انگیز بازی با کامبوج از تونل آزادی در میان جیغ و اشک و هیاهو و شور  زنان ایرانی رد شده بودم، این سکوت کر کننده‌ی سکوها و همهمه‌ی بی‌تفاوت آقایان اجرایی واقعا آزاردهنده بود. انگار که خاطره حضور هواداران در آزادی مربوط به زندگی دیگری باشد…

 

دست راست بالاخره اتاق شیشه‌ای و جایگاه خبرنگاران.
سلام بلندبالایی کردم .

 

همه چیز در عادی‌ترین وضعیت خودش بود، گویی بارها و بارها این زنان و مردان کنار هم نشسته‌اند و فوتبال تماشا کرده‌اند. که خارج از این اتاق همین‌طور هم هست؛ ما در کنار هم در تحریریه هر روز و هر روز کار کرده‌ایم، فوتبال تماشا کرده‌ایم و…

 

یک خانم کاملا محجبه وارد جایگاه شد، تک به تک بالای سر زنان حاضر آمد، چیزی گفت و توضیحی داد و رد شد.

 

“من پلیس امنیت هستم. اگر امکان داره کیفتون رو ببینم و…”

 

جملات تکراری را دوباره تکرار کرد و بعد کنار من نشست.

 

بازی شروع شد…

 

چقدر همه چیز عجیب‌ بود، انگار چشم و گوش من برای دیدن فوتبال بدون گزارشگر تربیت نشده، چقدر همه چیز کوچک‌تر از آن‌چیزی بود که در قاب تلویزیون می‌دیدم.

 

گل‌محمدی مدام داد می‌زد، سیدجلال، که از پس سرش شناختمش، مدام با دست‌هایش به چیزهایی اشاره می‌کرد.
زمین فوتبال برای من خیلی کوچک شده بود و دیگر استارت زدن‌های امیری آنچنان خارق‌العاده به نظر نمی‌رسید.
توپ و بازیکن را گم می‌کردم.

 

 

صدای خبرنگاران دیگر از پشت سرم کمک می‌کرد تا جریان بازی را بهتر درک کنم.

 

خانم پلیس امنیت هم انگار حوصله‌اش از نقشی که داشت سر رفته بود، مدام با ذوق به فرزندش در خانه گزارش تماشای زنده فوتبال را می‌داد. اتفاقی که برای مردان این سرزمین یک امر عادی و روزمره بود چونان دستاوردی عجیب و باورنکردنی در سلفی‌ها و عکس‌های متعدد زنان حاضر ثبت می‌شد.

 

سرما تا بن استخوانم را می‌سوزاند و شیشه عینکم مدام بخار می‌گرفت. به این فکر می‌کردم اگر همه چیز را اینقدر پیچیده نمی‌کردیم، کدام یک از این زنان حاضر در جایگاه برای بازی بدون تماشاگر پرسپولیس و فجر، آخر هفته خود را فدا می‌کرد؟

 

نیمه اول با تساوی بدون گل به پایان رسید.

 

یکی از آقایان خوابیده بود و با رسیدن بسته‌های خوراکی، چرت مکزیکی‌اش نیمه‌تمام ماند، واقعا اگر کسی در این شرایط بتواند به خواب برود، یک کیک صبحانه و یک چای کیسه‌ای ارزش بیدار شدن دارد؟

 

به سنت اغلب بازی‌های لیگ ایران تیمی که برای گرفتن امتیاز به آزادی می‌آید، در زمین خود خیمه می‌زند. فجر هم از این قاعده مستثنا نبود. در مقابل پرسپولیس ارسال پشت ارسال، انگار که قصد داشتند رکورد تعداد کرنر در آزادی را بشکنند! در نهایت انگار مهدی ترابی یادش آمد پرسپولیس ۳ امتیاز بازی و گل می‌خواهد، توپ ارسالی به دروازه ایمان صادقی نشست و صدای کف و سوت در اتاق شیشه‌ای پیچید. چرت همگی بالاخره پاره شده بود.

 

بازی با چند ارسال دیگر و کارت زردهای بی‌مورد و بدون اتفاق خاص دیگری به پایان رسید.

 

 

من که آماده شده بودم خودم را بالاخره به نشست برسانم با صدای آقای یعقوبی، روابط عمومی وزارت ورزش، به خود آمدم و به بیرون هدایت شدم.

“آقای یعقوبی من می‌خواستم برم نشست.”
“خانم اجازه بدید قدم به قدم… بگذارید این حقی که بالاخره برای شما به دست اومده ادامه‌دار باشه، رفتن به نشست و میکسدزون و… پله به پله در ادامه درست میشه.”
“اجازه ورود تماشاگران برای بازی ایران و عراق رو گرفتید؟”
“نامه ۳۰ درصد ظرفیت رو زدیم امیدواریم که بشه.”

 

چشم دوختم به سکوهای سرد و خالی آزادی که در تمام طول مسابقه مثل خاری در چشمان ما اندک حاضران فرو می‌رفت. این فوتبال نیمه‌جان بدون شور زندگی هواداران، روی سکوها در حال احتضار است.با این وجود باز هم ما در آزادی صاحب خانه نبودیم. مهمان رودربایستی داری بودیم که در را برای ساعتی به رویمان گشوده بودند. 

 

نویسنده: رها پوربخش

دو هفته پیش عکس‌هایی از خبرنگاران زن فوتبال ایران در اتاق شیشه‌ای استادیوم آزادی منتشر شد.