جان‌فدا | شهادت کدام شهید برای حاج قاسم فراموش نشدنی بود؟

گروه سیاسی خبرگزاری فارس: سردار شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده شهید نیروی قدس سپاه پاسداران و سیدالشهدای محور مقاومت در بخشی از خاطرات خود مطالبی را درباره سردار شهید حاج احمد کاظمی عنوان کرده است.

گزیده سخنان سردار سلیمانی درباره سردار شهید حاج احمد کاظمی به شرح زیر است:

من باورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته می‌شود و گفته شد، حداقل تیتر همه ی روزنامه‌های ما این جمله باشد که: «فاتح خرمشهر شهید شد.» همان‌طوری که بزرگی از ما در ادبیات، در هنر، در هر چیزی از بین می‌رود یا فوت می‌کند، ما بلافاصله برای او تیتری داریم. مثلاً پدر علم ریاضی ایران از دنیا رفت. فکر می‌کنم حقی که احمد به گردن ملت ایران دارد، با حقی که دیگر اندیشمندانی که مورد تجلیل هستند و به حق هم مورد تجلیل بودند، کمتر نباشد و شاید در ابعادی بیشتر باشد. خب ما با احمد خیلی رفیق بودیم. البته من نمی‌دانم احمد بیشتر من را دوست داشت یا من بیشتر او را دوست داشتم.

 

 

همیشه در ذهنم این بود که ای کاش می‌شد من یک طوری به احمد ثابت کنم که من چقدر دوستش دارم. فکر می‌کردم بهترین چیزی که می‌تواند این را ثابت کند، این باشد که مثلاً من یک کلیه بدهم به احمد از هر چیزی که دوتا دارم، یکی اش را به احمد بدهم.

وقتی احمد در جمع ما بود، تداعی همه زندگی‌مان را می‌کرد؛ هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم. چهره باکری را در احمد می‌دیدیم، خرازی را در احمد می‌دیدیم، زین الدین را در احمد می‌دیدیم، همت را در احمد می‌دیدیم، خیلی از شهدا را ما در احمد خلاصه می‌دیدیم. شما وقتی یک کسی یادگار همه یادگاری‌هایت است، یادگار همه دلبستگی‌هایت است، یادگار همه بهترین دوران عمرت است، این را از دست می‌دهی این یک از دست دادن معمولی نیست. احمد با رفتن خودش، همه ما را آتش زد.

 

 

 

خب. مدت‌ها از زمان جنگ گذشته بود. دلخوشی‌مان به هم بود. نه این که پشتوانه خاصی برای همدیگر باشیم، قوت قلب معنوی برای هم بودیم. در بیان کردن موضوعات، نصیحت‌کردنِ هم و سطوح مختلف دیگری با هم رودربایستی نداشتیم.

وقتی ما بچه‌های جنگ جلسه‌ای می‌گرفتیم، اولین موضوعی که احمد بر همه تذکر می داد این بود که آیا این جلسه برای خدا است؟ و بعد پیرامون این حرف می‌زد؛ لذا نقش احمد در ما خیلی نقش برجسته ای بود رفتن احمد برای همه ما سنگین بود و فراموش‌نشدنی هم هست.

من همیشه به احمد می‌گفتم: «الهی دردت بخوره توی سرم.» اصطلاح من بود نسبت به احمد می‌گفتم دورت بگردم آن چه که مکنونات قلبی‌ام است، از خدا می‌خواهم خدا هرچه سریع‌تر مرا به او ملحق بکند و خودم را مستحق این عنایت خدا می‌دانم و به او اگر بنویسم این را خواهم نوشت: «مرا ببر. ما را تنها نگذار.» این را خواهم گفت.

 

 

خدا رحمت کند، شهیدی داشتیم همیشه ورد زبانش این بود: «یاران همه رفتند افسوس که جامانده منم / حسرتا این گل خارا همه جا رانده منم / پیرره آمد و طریق رفتن آموخت / آن که نارفته و جامانده منم فکر میکنم مصداق این شعر، من هستم.»

باور کنید به احمد حسودی‌ام می‌شود؟ دلم می‌خواهد همه عمرم را بدهم، فقط یک بار دیگر صدای احمد را بشنوم. وقتی که جنگ تمام شد تا روزی که شهید شد. هیچ روزی، هیچ لحظه‌ای، هیچ ساعتی نبود که ما با هم باشیم و او با حسرت پشت دستش نزند و نگوید ما ضرر کردیم و شهدا بُرد کردند. نه تنها برای شهید شدن آن قدر بی تاب بود که از زنده ماندن خودش ناراحت بود و ضمن این که آرزویش شهادت بود، یک آرزوی دیگرش زودتر رفتن بود.

پایان پیام/