عباسیان؛ تاریخ خلافت ۵۰۰ ساله عباسی از ظهور تا فروپاشی
عباسیان با بیش از ۵۰۰ سال حکمرانی از سال ۱۳۲ تا ۶۵۶ هجری قمری، طولانیترین و یکی از تاثیرگذارترین سلسلههای حکومتی ایران محسوب میشوند.
بنیعباس یا عباسیان، سلسلهای از خلافت اسلامی بودند که خود را از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر، میدانستند و مدت ۵۰۰ سال بر منطقه فعلی خاورمیانه حکومت کردند. علی بن عبدالله بن عباس که اولینبار تصمیم گرفت فعالیت سیاسی را در این زمینه آغاز کند، عقیده داشت به امامت بنیهاشم انتخاب شده است و برای دستیابی به هدف خود، تلاش بسیار کرد. او در راه مبارزه، چندین بار به زندان افتاد؛ اما سرانجام فرصت نیافت به هدف خود دست یابد. داعیان عباسی بعد از او راهش را ادامه دادند تا سرانجام ابومسلم خراسانی، قدرتمندترین داعی عباسی، در سال ۱۲۹ هجری قمری علیه مروانیان قیام کرد، آنها را شکست داد و عباسیان را در سال ۱۳۲ به قدرت رساند.
آنچه باید درباره عباسیان بدانید:عباسیان چه کسانی بودند؟تاریخچه سلسله عباسیانخلفای عباسیخدمات عباسیاناوضاع اجتماعی در زمان حکومت عباسیانمناسبات علویان و عباسیانانقراض حکومت عباسیعباسیان چه کسانی بودند؟
منبع عکس: fa.al-shia.org
عباسیان یا بنیعباس، بعد از دوره خلافت پیامبر و بعد از امویان، سومین خلافت اسلامی را تشکیل دادند. آنها از نوادگان «عباس بن عبدالمطلب»، عموی پیامبر بودند و نام این سلسله از نام جد آنها «عباس» گرفته شد. خلفای عباسی با قیام سیاهجامگان، علیه خلافت اموی به حکومت رسیدند. آنها ابتدا حکومت خود را در کوفه تشکیل دادند، سپس مقر حکومت توسط منصور در سال ۱۴۵ هجری قمری به بغداد منتقل شد.
خلیفه منصور شهر بغداد را بنا نهاد که بعدها با تاسیس «بیتالحکمه» به مرکز علم، دانش و فرهنگ اسلامی تبدیل شد و آوازه آن بهعنوان مرکز علم آموزی به سراسر جهان رسید. خلفای عباسی در دوره اول حکومت خود با انتخاب وزیران ایرانی جهت اداره سرزمینهای خود، آداب و رسوم ایرانیان در اداره مملکت را پذیرفتند و از آن استفاده کردند. آنها به واسطه به کارگیری افراد شایسته و نخبه در امور کشورداری به پیشرفت قابلملاحظهای دست یافتند.
خلافت عباسی سومین خلافت اسلامی بعد از پیامبر اسلام بود
خلفای عباسی به مرور، ایرانیان را از خود دور کردند و همین امر سبب تجزیه قلمرویی آنها شد. آنها بهناچار حکومت اندلس (Anddelos- اسپانیا و پرتغال امروزی) را در سال ۱۲۸ هجری قمری به امویان واگذار کردند. همچنین مراکش را به سلسله ادریسیان، آفریقا و سیسیل را در سال ۱۸۴ هجری قمری به اغلبیان و خراسان را بههمراه ماوراالنهر در سال ۲۶۱ به سامانیان و صفاریان واگذاشتند. مصر را نیز شیعیان اسماعیلی در دست گرفتند.
تشکیل سلسله آل بویه (۳۲۲ تا ۴۴۸ هجری قمری) و سلجوقیان (۴۴۷ تا ۵۹۰ هجری قمری) قدرت خلفای عباسی را تهدید کرد. آل بویه در زمان حکومت خلیفه مستکفی بر بغداد حاکم شدند و سلجوقیان نیز در عهد خلافت القائم، بر بغداد سلطه داشتند.
خلافت عباسی سرانجام با پادشاهی مغولان تهدید شد و در دوره خلافت المستعصم بالله با حمله هلاکو به ایران و قتل خلیفه بهپایان رسید. بعد از پایان سلسله عباسیان در بغداد، پایتخت این سلسله به قاهره مصر منتقل شد. دودمان عباسی با وجود عدم قدرت سیاسی، همچنان تا پایان سال ۹۲۳ هجری قمری زیر نظر مملوکان مصر حکومت کردند و در این سال با فتح مصر توسط عثمانیها، سلسله عباسی در مصر نیز برانداخته شد.
تاریخچه عباسیان
منبع عکس: brewminate.com
نهضت عباسیان برعلیه حکومت بنیامیه شکل گرفت. ظلم و ستم بنیامیه و برتری نژاد عرب بر دیگر نژادها بهویژه عجمها، اختلاف در بین قابل عرب عدنان و قحطانی و شکلگیری قیامهای مختلف در مناطق شرقی خلافت از مهمترین دلایل ضعف امویان بود که زمینه را برای قیام عباسیان و و پیروزی آنها فراهم میکرد.عباسیان از فرزندان عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر بودند. علی، بن عبدالله بن عباس، بهعلت مخالفت با بنیامیه در دوره ولید بن عبدالملک، دوبار به زندان افتاد. او بعد از رهایی از زندان، به روستایی به نام حمیمه (روستایی در جنوب بحرالمیت) رفت که در مسیر کاروانهای حج قرار داشت و از عراق و مرکز خلافت بنیامیه در کوفه دور بود. موقعیت حمیمه سبب شد که عباسیان زمینهساز یکی از مهمترین تحولات در تاریخی سیاسی اسلام شوند.
درباره چگونگی آغاز دعوت عباسیان و تصمیم محمد بن علی برای دعوی امامت، روایات متنوعی وجود دارد که تشخیص صحت آنها آسان نیست؛ اما آنچه مورد قبول اکثریت قرار دارد، این است که آنها خود را وارث «محمد بن حنفیه» میدانستند و مدعی بودند خلافت را از او به ارث بردهاند. نظر آنها بر این اساس استوار است که پیروان شیعه کیسانی، عقیده دارند امامت بعد از امام حسین (ع)، حق محمد حنفیه بود و این حق بعد از او به فرزندش «ابوهاشم عبدالله» و بعد از او به محمد بن علی بن عبدالله بن عباس رسید.
دعوت عباسی در خراسان بیشترین توفیق را داشت و سراسر خراسان را دربر گرفت
دعوت عباسی از کوفه آغاز شد و کمترین پیروزی را در این شهر کسب کرد. خراسان تنها جایی بود که مردم آن اهل اندیشه و پیرو خاندان پیامبر بودند. محمد بن علی خراسان را برای دعوت عباسیان انتخاب کرد؛ زیرا خشونت امویان در خراسان بیشتر بود و سیاست آنها بر برتری عرب بر عجم و تحقیر اقوام و ملل دیگر استوار بود. علاوه بر این، مردم خراسان متمایل به شیعه بودند و عباسیان میتوانستند از قدرت شیعیان به نفع خود استفاده کنند.
روایات تاریخی نشان میدهد که ایرانیان بهویژه اهالی خراسان در برابر دعوت عباسی گشادهرویی داشتند. شواهد حاکی از آن است که علاقه ایرانیان به خاندان پیامبر از روی اخلاص محض نبود؛ بلکه آنها برای رهایی از سیادت خلفای بنیامیه به آن روی آوردند و این اهداف، ایرانیها را بهسمت همکاری با عباسیان جذب کرد؛ زیرا هر دوی آنها دشمنی مشترک به نام امویان داشتند. داعیان عباسی کار خود را در لباس بازرگان، از شهر مرو آغاز کردند و سپس به جرجان و دیگر شهرهای خراسان رفتند. در مدت کوتاهی هواداران فراوانی دور عباسیان جمع شدند و آنها تشکیلاتی برای تبلیغات گستردهتر تشکیل دادند.
محمد بن علی در سال ۱۲۵ هجری قمری درگذشت و سران دعوت عباسی با فرزند او ابراهیم بیعت کردند. ابراهیم با رفع محدودیتهای ایجاد شده توسط پدرش، ضمن تقویت روحیه پیروان خود، به آنها اعلام کرد که قیام در سال ۱۳۰ هجری قمری بهطور رسمی آغاز میشود. او دستور داد پرچم سیاه (پرچم پیامبر اسلام) را در خراسان نصب و جامه سیاه به تن کنند. در این دوره، همزمان با دعوت عباسی، شورشهای خوارج در عراق و حجاز آغاز شد و دامنه آشوب آن تمامی ارمنستان و آذربایجان را فراگرفت و امویان را تا سال ۱۳۲ هجری قمری به خود مشغول کرد.
ابومسلم خراسانی مهمترین داعی عباسی بود که در رساندن خلیفه به قدرت، نقشی پررنگ داشت. از تبار او اطلاع خاصی در دست نیست؛ برخی او را از فرزندان بزرگمهر و عدهای دیگر از موالیان عرب میدانند. ابومسلم به دستور ابراهیم برای نشر دعوت عباسی به مرو رفت. ابراهیم که ابومسلم را با سیاست به این سمت برگزیده بود، او را به ادراه امور تبلیغی نهضت در خراسان، سیستان، کرمان، جرجان، قومس، ری، اصفهان و همدان گذاشت و ابوسلمه خلال، دیگر داعی عباسی را به اداره امور عراق، جزیره و شام گماشت.
ابومسلم خراسانی مهمترین داعی عباسی بود و بیشترین تاثیر را در پیروزی عباسیان داشت
ابومسلم در بهار سال ۱۲۹ هجری قمری با ۷۰٬۰۰۰ نفر از یاران خود، به بهانه حج، از مرو بیرون رفت و خود را از نسا به قومس رساند و مبلغان دیگر را به جاهای دیگر خراسان فرستاد. سرانجام در ۲۵ رمضان سال ۱۲۹ پرچم سیاه عباسیان را در دهکده سفیدنج (نزدیک مرو) برافراشتند و دعوت آنها رسمی شد. پیروان ابومسلم از ۶۰ شهر به سفیدنج رفتند و با او بیعت کردند. او موفق شد سپاهی ۷٬۰۰۰ نفری از هرات، پوشنگ، مرورود، طالقان، نیشابور، سرخس، بلخ، چغانیان، تخارستان، ختلان، کش و نخشب فراهم کند.
منبع عکس: sarpoosh.com
امویان که خطر را حس کرده بودند، کوشیدند بر ضد ابومسلم متحد شوند؛ اما موفق نشدند. اولین رویارویی سیاهجامگان و نصر بن سیار، فرمانده امویان خراسان، در ۱۳ شوال سال ۱۲۹ هجری قمری روی داد که با شکست امویان به پایان رسید. ابومسلم در سال ۱۳۰ هجری قمری مقر حکمرانان اموی در مرو را فتح کرد و بهدنبال آن شهرهای دیگر خراسان نیز به تصرف یاران او درآمد. با مرگ نصر، شیرازه امور خراسان از دست امویان خارج شد. ابراهیم در سال ۱۳۱ هجری قمری، نامهای برای ابومسلم نوشت؛ اما نامه به دست مروان بن محمد افتاد، به این ترتیب ابراهیم لو رفت، دستگیر شد و در سال ۱۳۲ هجری قمری او را کشتند.
بزرگان خاندان عباسی در محرم سال ۱۳۲ هجری قمری وارد کوفه شدند؛ اما ورود آنها مخفی ماند تا سپاه ابومسلم خراسانی به فرماندهی حسن بن قحطبه به کوفه رسید. ابوسلمه خلال عامل اموی کوفه را بیرون راند و عبدالله بن محمد، با لقب سفاح، بهعنوان اولین خلیفه عباسی برگزیده شد.
حکومت عباسیان بر پایه اوضاع سیاسی و اقتدار خلفا به چهار دوره تقسیم میشود.
دوره اول: از سال ۱۳۲ تا ۲۳۲ هجری قمری که ۱۰۰ سال اول این حکومت را تشکیل میداد؛ قدرت خلیفه در این دوره زیاد بود و سلسله عباسی نیز رو به گسترش و پیشرفت بودند. این دوره از ابتدا تا پایان خلافت خلیفه الواثقبالله را دربرمیگرفت و دوران شکوفایی عباسیان محسوب میشود.دوره دوم: از سال ۲۳۲ تا ۳۳۴ هجری قمری را شامل میشود که ترکان آسیا میانه سبب تضعیف حکومت شدند. این دوره از خلافت متوکل عباسی آغاز شد و تا میانه خلافت مستکفی به طول انجامید و به دوران زوال عباسیان مشهور است.دوره سوم: از سال ۳۳۴ هجری قمری آغاز شد و تا سال ۴۴۷ تداوم داشت. در این دوره حاکمان پارسی آلبویه و غزنویان بر خلفا مسلط شدند. این دوره از میانه خلافت مستکفی آغاز شد و در میانه خلافت القائمبالله پایان یافت.دوره چهارم: از سال ۴۴۷ آغاز شد و تا ۶۵۶ هجری قمری ادامه یافت. در این دوره سلجوقیان و خوارزمشاهیان به قدرت رسیدند و مغولان با کشتن مستعصم، به خلافت بنیعباس پایان دادند.خلفای عباسی۱. ابوالعباس سفاح (سال ۱۳۲ تا ۱۳۶ هجری قمری)
منبع عکس: wikipedia.org
عبدالله بن محمد، ملقب به ابوالعباس، در ۱۲ ربیعالاول سال ۱۳۲ هجری قمری به خلافت رسید. او در آغاز کار خطبهای با وعدههای بسیار ایراد کرد و خواهان انتقام خون هاشمیان از بنیامیه شد، همچنین عموی خود عبدالله بن علی را با سپاه سیاهجامگان، مامور جنگ با مروان کرد. دو سپاه در کنار رود زاب درگیر شدند، مروان شکست خورد و گریخت. مروان در نبرد دوم در سال ۱۳۲ هجری قمری کشته شد و سر او را برای سفاح فرستادند.
سفاح شهر هاشمیه نزدیک انبار واقع در غرب فرات را پایتخت خود قرار داد و برای انتقام دستور به قلع و قمع بنیامیه داد، سپس سر به سجده فرو برد و گفت:
خدا را سپاس میگویم که انتقام مرا در قوم تو باقی نگذاشت و باکی ندارم که هنگام مرگم فرا برسد، که در برابر حسین(ع) و کسان او ۲۰۰ تن از امویان را کشتم و هشام بن عبدالملک را در قبال زید بن علی سوزاندم.
در دوره حکومت سفاح، در فلسطین نیز حدود ۸۰ نفر از امویان را کشت و روی اجساد نیمهجان آنها سفره انداخت.
علویان که در پیروزی نهضت عباسی نقشی ویژه داشتند، نهتنها سهمی در ادامه حکومت نیافتند، بلکه به دستور سفاح کنار گذاشته شدند. عباسیان از اعتبار علویان برای دستیابی به قدرت استفاده کردند و آنها را فریفتند؛ اما بعد از کسب قدرت، آنها را کنار زدند. این بیمهری سبب شکلگیری قیامهای مختلفی توسط آنها علیه عباسیان شد. شریک بن شیخالمهری در سال ۱۳۲ هجری قمری سر به قیام برداشت و ۳۰۰۰۰ نفر از علویان به او پیوستند. ابومسلم لشکری بههمراه زیاد بن صالح، به دفع شریک فرستاد و زیاد شورش را به کمک پادشاه بخارا فرونشاند.
سفاح بر تمام قلمرویی امویان بهجز اندلس سلطه یافت. او ولایات ممالک را به خویشاوندان خود سپرد و خراسان را در دست ابومسلم باقی گذاشت. او سلیمان بن کثیر و ابوسلمه خلال را مانع گسترش حکومت عباسیان دانست و به ابومسلم دستور داد آنها را به قتل برساند. سفاح که از قدرت بلامنازع ابومسلم بیم داشت، با طرح نقشهای، زیاد بن صالح و سباع بن نعمان را با وعده حکومت خراسان ضد ابومسلم شورانید؛ اما ابومسلم از این توطئه آگاهی یافت و آنها را سرکوب کرد.
۲. ابوجعفر منصور (سال۱۳۶ تا ۱۵۸ هجری قمری)
منبع عکس: wikipedia.org
ابوجعفر عبدالله بن محمد بن علی، معروف به «منصور» جانشین برادرش سفاح شد. باوجود اینکه منصور بزرگتر از سفاح بود؛ اما ابراهیم امام، سفاح را مقدم بر او دانست؛ زیرا مادر منصور کنیزی بربر بود. منصور در زمان خلافت سفاح به جانشینی او برگزیده شد. او در مکه خبر مرگ سفاح را در سال ۱۳۶ هجری قمری شنید، خود را به عراق رساند و زمام امور را به دست گرفت.
عبدالله بن علی، عموی خلیفه که در شکلگیری قدرت عباسیان، نقشی بسزا داشت، منتظر بود بعد از سفاح به حکومت برسد. او که در زمان سفاح لشکری بزرگ برای حمله به روم آماده کرده بود، تصمیم گرفت با تکیه به آن لشکر، علیه منصور قیام کند. منصور، ابومسلم را به جنگ عبدااله بن علی فرستاد. دو سپاه در نبرد نصیبین روبهروی هم قرار گرفتند و با آنکه سپاه شام از حیث تعداد و تدارکات بر سپاه خراسان برتری داشتند، ابومسلم آنها را شکست داد.
ابومسلم خراسانی
ابومسلم با کسب قدرت زیاد، مایه نگرانی خلافت عباسی بود. او چنان قدرتی داشت که بی اذن خلیفه، فرمانروایان و سرداران نظامی شرق خلافت را تعیین میکرد. او به نام خود سکه زد و خلیفه در عراق، بی دستور او، کار مهمی انجام نمیداد. قدرت زیاد ابومسلم، حسادت و دشمنی منصور را برانداخت.
منصور عباسی ابومسلم را فریفت و او را به قتل رسانید
قتل «ابوسلمه خلال» و «سلیمان بن کثیر» توسط ابومسلم، فرمانروایی بلامنازع او بر شرق، رفتار منصور مبنی برای اخذ اموال عبدالله بن علی از ابومسلم و رد امارت مصر و شام از جانب ابومسلم سبب شد که منصور با توطئهای او را گرفتار کند. منصور از هر دری وارد میشد، حریف ابومسلم نبود، تا اینکه با وعده امارت خراسان، او را فریفت و از یاران ابومسلم خواست او را به اطاعت از خلیفه وادارند. ابومسلم سرانجام فریفته وعدههای دروغین منصور و یارانش شد و از میانه راه به عراق بازگشت و در آنجا توسط منصور در سال ۱۳۷ هجری قمری به دام افتاد و کشته شد.
ابومسلم مرد نامداری بود و او را در تاریخ، همپایه اردشیر و اسکندر دانستهاند؛ اما بر اثر یک اشتباه کشته شد و عباسیان بعد از مرگ، او را «ابومجرم» و خونخوار معرفی کردند تا جامعه، فقدان او را احساس نکند. سپاهیان ابومسلم که او را همانند خدا میپرستیدند، توسط منصور با پاداش بسیار، موقتا ساکت شدند؛ اما بعد از مرگ ابومسلم، قیامهای بسیاری به خونخواهی او شکل دادند.
شورش سنباد
اولین نماد بیزاری از قتل ابومسلم خراسانی، در شورش سنباد خود را نشان داد. این شورش موج مخالفت با عباسیان را به بیرون از خراسان هدایت کرد. سنباد از توانگران نیشابور بود، که بهعلت مرگ پسرش توسط اعراب، به سیاهجامگان پیوسته بود. او هنگام آشوب خراسان مردم نیشابور را تحریک کرد که اعراب را بکشند و خود لباس سیاه پوشید و به سیاهجامگان پیوست. ابومسلم به سنباد نزدیک شد و با او طرح دوستی ریخت و با گذشت زمان رابطهای مستحکم بین آنها شکل گرفت که بعد از قتل ابومسلم، او را برآن داشت تا با شور و التهاب به خونخواهی او برخیزد.
اگرچه بهانه شورش سنباد، قتل ابومسلم بود؛ اما به واقع سنباد میکوشید خاطره دلاوران قدیم را در دل ایرانیان زنده کند. او با دستیابی به خزانه ابومسلم، زرتشتیان ری، طبرستان و قومس را به خونخواهی ابومسلم فراخواند. بخشی از شیعیان، مزدکیان و خرمدینان نیز او را همراهی کردند. او سپاه ۱۰۰,۰۰۰ نفری خود را آماده و به سوی همدان حرکت کرد. خلیفه، سپاهی را از مردم خوزستان، فارس و عشایر عجلی به فرماندهی «جهور بن المرار العجلی»، فرمانده سپاه منصور، به رویارویی با سنباد فرستاد. آنها در محلی به نام جرجبنان با هم درآویختند و سپاه سنباد بعد از چهار روز جنگ، شکست خوردند و سنباد در راه فرار به طبرستان کشته شد.
جنبش راوندیه
جنبش راوندیان از مهمترین جنبشهای دوره منصور بود. این گروه با وجود اینکه در ظاهر از علاقه به منصور دم میزدند، به واقع از او متنفر بودند و قصد هلاکت وی را داشتند. این گروه ابومسلم را دارای نوعی روح خدایی میدانستند که در عیسی بن مریم دمیده شده بود. آنها به نزد منصور رفتند و او را خدا خطاب کردند؛ اما منصور آنها را کافر قلمداد کرد و ۲۰۰ نفر از سران آنها را به زندان انداخت. راوندیان به زندانها حمله بردند و روسای خود را آزاد کردند. منصور با نگهبانان خود با آنها جنگید و نزدیک بود کشته شود که توسط یکی از سرداران کهنهکار نجات یافت.
منصور بعد از آن واقعه برای نابودی راوندیان بسیار تلاش کرد؛ اما بهطور کامل موفق نشد؛ زیرا آنها کسانی بودند که نهضت عباسیان را به پیروزی رسانده بودند؛ اما بعد از پیروزی آنها را کنار گذاشته بودند. به این جهت هر شورشی علیه منصور رخ میداد، در آن شرکت میکردند.
قیام نفس زکیه
درگیری بین علویان و عباسیان که در ابتدا صورت کلامی داشت؛ سرانجام در عمل نیز خود را نشان داد. اولین قیام علوی در دوره حکومت عباسیان، قیام محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی(ع) بود که بهعلت زهد و عبادت فراوان، به «نفس زکیه» شهرت داشت. این قیام همزمان با خلیفگی منصور رخ داد؛ زیرا محمد بن عبدالله، خلیفگی را حق خود میدانست. او حتی با سفاح نیز بیعت نکرد و از همان ابتدا آماده مبارزه شد. او که مخفیانه شروع به کار کرده بود، حمایت بسیاری از مردم مکه و مدینه را به دست آورد، همچنین نظر بزرگانی چون مالک بن انس، پیشوای فرقه مالکی را نیز به خود جلب کرد. مالک فتوایی داد و بیعت منصور با مردم را که با زور از آنها ستانده بود، باطل و غیرقابلاعتماد خواند. ابوحنیفه نیز پشتیبانی خود را از او اعلام کرد.
منصور عیسی بن موسی، ولیعهد خود را به جنگ با محمد فرستاد. عیسی با وعدههای دروغین مردم مدینه را از اطراف نفس زکیه پراکنده کرد و دو سپاه در ۱۴ رمضان سال ۱۴۵ قمری با هم درآویختند. جنگی خونین بین آنها درگرفت که سبب قتل محمد و شکست سپاه او شد. بعد از آن سپاهیان منصور در دهکده باخمرا با ابراهیم برادر محمد جنگیدند و او را نیز کشتند.
شهرسازی
منبع عکس: ancient-origins.net
منصور با وجود مشکلات سیاسی و نبرد با شورشها، در عمران و آبادی پایتخت خود کوشا بود. او در زمان خلافت خود شهرهای بغداد، رصافه و دافقه را بنیاد گذاشت و در راهها مخصوصا راه مکه که همیشه در معرض خطر راهزنان بود، امنیت برقرار کرد و رباطهای جدید ساخت. او در کار تامین مخارج، بودجه و حساب دولت بسیار دقیق و سختگیر بود، به این جهت او را «دوانیقی» خطاب میکردند.
شورش استادسیس
استادسیس از زرتشتیان خراسان بود که خود را موعود زرتشت میدانست و ادعای پیامبری داشت. او پیش از شورش، خود را مسلمان خواند و نفوذ بسیاری در شرق ایران کسب کرد. هنگام خروج در سیستان، عده زیادی دور او جمع شدند. او بارها سپاهیان عباسی را شکست داد؛ اما سرانجام به محاصره سپاه خازم بن خزیمه درآمد، شکست خورد و از میانه کارزار گریخت؛ اما دستگیر و کشته شد.
شورش خوارج
عراق، خاستگاه اصلی خوارج بود؛ اما آنها بهتدریج قدرت فراوان گرفتند و دایره نفوذشان به شهرهای دیگر نیز کشیده شد. آنها با گذشت زمان در سیستان، خراسان و شمال آفریقا قدرت فراوانی به دست آوردند. خوارج اباضیه با کمک بربران شمال آفریقا، شورشی بزرگ به راه انداختند و کارگزاران خلیفه در شمال آفریقا را به قتل رساندند.
شورشهای خوراج در زمان منصور، سیستان و خراسان را ناامن کرد. خلیفه، معن بن زائد شیبانی، سردار کهنهکار اموی را برای نبرد با آنها فرستاد. او در مدتی کوتاه خوارج را قلع و قمع کرد و برخی از آنها را در بنای کاخ خود به کار گرفت؛ اما بعد از مدتی به دست خوارج زرنگ به قتل رسید.
شهات امام جعفر صادق (ع)
امام جعفربن محمد (ع) که در سال۸۰ هجری قمری در مدینه متولد شده بود، تا ۱۴ سالگی زیر نظر امام سجاد تربیت شد و بعد از رحلت امام سجاد، ۲۳ سال دیگر را با راهنمایی پدرش امام محمد باقر (ع) سپری کرد. بعد از رحلت امام محمد باقر(ع)، آوازه علم و دانش امام صادق در سرزمینهای اسلامی پیچید و دانشجویان بسیاری به سوی مدینه روانه شدند تا از او علم بیاموزند.
دوران امامت او از سال ۱۱۴ تا ۱۱۷ هجری قمری آغاز و تا سال ۱۴۸ ادامه یافت. بخش اعظم امامت آن حضرت، همزمان با گسترش دعوت عباسیان بود. در این دوره زمینه تقویت پایههای اعتقادی مذهب تشیع فراهم شد و امام صادق به دور از منازعات سیاسی، وقت خود را صرف تربیت شاگردان، گسترش افکار و اندیشههای شیعی کرد.
باوجود عدم دخالت امام صادق در امور سیاسی، منصور چندین بار او را احضار کرد و به او تذکر داد. زیرا او را همدست محمد در قیام میدانست. به گفته منابع تاریخی، منصور به کارگزار خود در مدینه، دستور قتل حضرت را داد و ایشان در سال ۱۴۸ هجری قمری به شهادت رسید. برخی دیگر از منابع شیعی مانند یعقوبی، مرگ طبیعی امام صادق را روایت کردهاند.
۳. ابوعبدالله مهدی (سال ۱۵۸ تا ۱۶۹ تا هجری قمری)
ابوعبدالله محمد، ملقب به المهدی، پسر منصور بود که با وصیت او در سال ۱۵۸ هجری قمری جانشین پدر شد. او اخلاقی نرم داشت و برخلاف پدرش، بسیار خوش قلب بود. مهدی داراییهایی را که در عهد پدرش به دست آمده بود، صرف آبادانی شهرها و بذل و بخشش شاهانه کرد، همچنین اموال مصادره شده را به صاحبان آنها بازگرداند. او جلوی قتل علویان را گرفت و آنها را از زندان آزاد کرد، همچنین راه مکه را آباد کرد و بر وسعت مسجدالحرام افزود.
از حوادث مهم دوره او خروج یوسف البرم بود که در سال ۱۶۰ هجری قمری بهمنظور امر به معروف و نهی از منکر بر ضد خلیفه قیام کرد. او که بر خراسان سلطه یافته بود، مردم سغد، فرغانه و بخارا را گرد خود جمع کرد. مهدی، یزید بن مزید شیبانی، از فرماندهان خود را به رویارویی با یوسف فرستاد. یوسف شکست خورد؛ او را اسیر کردند و نزد خلیفه بردند. خلیفه دستور داد دست و پای او را قطع کنند و جسدش را دار بزنند.
شورش مقنع
مقنع چون چهره خود را با نقابی از ابریشم سبز یا روپوشی زیرین میپوشانید، به مقنع شهرت یافت. او که از اهالی مرو بود، ابتدا شغل گازری داشت؛ اما بعد به دعوت عباسیان پیوست و از سرهنگان و یاران نزدیک ابومسلم شد. او مدتی نیز دبیر عبدالجبار جانشنین ابومسلم بود و مهارت زیادی در جادوگری داشت. مقنع در کنار ابومسلم، نقش پررنگی در به قدرت رسیدن عباسیان داشت؛ اما بعد از قتل ابومسلم از عباسیان روی گرداند و قصد انتقام کرد.
مقنع که نقش پررنگی در به قدرت رسانیدن عباسیان داشت، بهخونخواهی ابومسلم سر به شورش برداشت
او بعد از قتل ابومسلم، ادعای پیامبری کرد؛ اما عاملان خلیفه او را دستگیر کردند و به زندان انداختند. مقنع در زندان به انتشار عقاید خود پرداخت و در این مرحله، مدعی خدایی شد. او به شیوه عباسیان داعیانی به سراسر خراسان فرستاد تا مردم را به پذیرش خود فراخوانند. مقنع که ادعا میکرد مردگان را زنده میکند و یاران خود را به بهشت جاودان میبرد، از این طریق پیروان بسیاری دور خود جمع کرد.
او به نشانه مخالفت با عباسیان، جامه سپید بر تن کرد و پرچم سفید به دست گرفت. کار سپیدجامگان در خراسان بالا گرفت و عرصه را بر خلیفه مهدی تنگ کرد. آنها کاروانها را غارت و مساجد را ویران میکردند و سبب تباهی بسیاری شدند. مسلمانان نگران شدند و خطر نابودی اسلام را به خلیفه مهدی گوشزد کردند. خلیفه حمید بن قحطبه، امیر خراسان را مامور دفن مقنع کرد؛ اما او به سلامت از مرو گریخت و با گذر از جیحون، در دژ سنام، واقع در رشتهکوههای دره زرافشان، پناه گرفت و به دور از عاملان خلیفه به کار خود ادامه داد. بعد از آن چند نفر دیگر برای دفع شورش مقنع کوشش کردند؛ اما به نتیجه نرسیدند.
سعید حرشی، امیر هرات، قلعه سنام را محاصره کرد. گروهی از شورشیان که در حصارهای بیرونی بودند، با تسلیم باروی بیرونی، خواستار صلح شدند. مقنع و یارانش که در قلعه درونی مقاومت میکردند، پایداری را بیهوده دیدند و در صدد نابودی خود برآمدند. برخی منابع درباره سرانجام او گفتهاند که خود و خانوادهاش را در آتش سوزاند و برخی براین باورند که آنها با نوشیدن زهر خود را مسموم کردند و به زندگی خود پایان دادند.
توطئه خوارج در دوره مهدی نیز همچنان ادامه یافت. آنها چندین بار سپاهیان خلیفه را شکست دادند، عبدالسلام یشکری از خوارج، در سال ۱۶۰ هجری قمری قیام کرد. مهدی، شبیب بن جراح المروزی را مامور دفن او کرد؛ عبدالسلام شکست خورد و گریخت، اما او را در تعقیب به قتل رساندند.
۴. هادی (۱۶۹ تا ۱۷۰ هجری قمری)
موسی، ملقب به هادی، در سال ۱۵۹ هجری قمری، ولیعهد پدر شد. خیزران، همسر مهدی، از او خواسته بود هارون را به هادی ترجیح دهد؛ اما مهدی چنین نکرد. هارون که بسیار خردمند بود، بعد از مرگ پدر، مردم را به بیعت با مهدی فراخواند. او از بزرگان عباسی و سران سپاه بیعت گرفت تا غطریف بن عطا را بر خراسان بگمارند، سپس خود به بغداد آمد و دست مادرش را از تسلط بر امور کوتاه کرد.
از مهمترین رویدادهای دوره یکساله خلافت هادی، قیام حسین بن علی بن حسن بن علی(ع) معروف به «شهید فخ» است. گروهی از علویان بعد از نفس زکیه، دور حسین بن علی جمع شدند و دعوت او را پذیرفتند. برخی مورخان علت قیام او را ظلم و ستم هادی بر علویان و بعضی دیگر کسب خلافت توسط حسین ذکر کردهاند.
حسین بهمدت ۱۱ روز مدینه را تصرف و زندانیان را آزاد کرد. او عاملان عباسی را به زندان انداخت و سپس با همراهان به سوی مکه رفت و نزدیک این شهر در محلی به نام فخ با سپاه خلیفه روبهرو شد؛ اما شکست خورد و پیروان او به قتل رسیدند. علویان این حادثه را بعد از حادثه کربلا، غمبارترین حادثه تاریخ توصیف کردهاند.
هادی قصد داشت در عهد خلافت خود، جعفر، پسر خردسالش را بهجای هارون ولیعهد کند. به این جهت به هارون سخت گرفت و یحیی برمکی را که مشاور هارون بود، به زندان انداخت؛ اما با پیشدستی خیزران، مادر هارون، برای رساندن پسرش به خلافت، هادی توسط کنیزان خفه شد.
۵. هارونالرشید (سال ۱۷۰ تا ۱۹۳ هجری قمری)
منبع عکس: hoorsa.com
هارونالرشید شب درگذشت هادی به خلافت رسید. او خلافت خود را مدیون مادرش و کوششهای یحیی بن خالد برمکی بود. یحیی که بهعلت پشتیبانی از هارون، در زندان هادی بود، بعد از آنکه هارون به خلافت رسید، از زندان رها شد و وزارت هارون را به عهده گرفت.
قیام یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن، برادر نفس زکیه، یکی از مهمترین اتفاقات عصر خلافت هارونالرشید بود. یحیی را در دیار دیلم بهعنوان امام پذیرفتند، با او بیعت کردند و او فرمانروای دیلم شد. هارون برای شکست یحیی، امارت خراسان و طبرستان را به فضل بن یحیی برمکی داد و او را با ۵۰۰۰۰ سپاه به دفع یحیی بن عبدالله فرستاد. فضل یحیی را به صلح راضی کرد و یحیی با دریافت اماننامه هارون بههمراه فضل به بغداد رفت. هارون او را با احترام پذیرفت، سپس با اخذ فتوا از فقیهان و قاضیان، عدم مشروعیت پیماننامه خود با یحیی را اعلام کرد و او را به قتل رساند.
ادریسیان و اغلبیان در دوره خلافت هارون حکومت تشکیل دادند
اولین دولت شیعی با عنوان «ادریسیان» در دوره هارون شکل گرفت. ادریس بن عبدالله، برادر نفس زکیه و از داعیان او، بعد از شکست نفس زکیه در دوره خلافت منصور، به مصر و مراکش گریخت. در آنجا پیشوای علویان منطقه شد و اولین دولت شیعی را در شهر فاس بنیاد گذاشت. مامون قصد حمله به قلمرویی ادریس را داشت؛ اما بهعلت مسافت زیاد، کار دشوتری بود. سرانجام با مشورت یحیی برمکی فردی با نام سلیمان بن جریر معروف به شماخ مامور قتل ادریس شد. شماخ خود را بهعنوان پزشک و فردی شیعی مذهب به ادریس معرفی کرد و بعد از نزدیکی به او، در فرصت مناسب وی را به قتل رساند. بعد از او، پسرش ادریس دوم روی کار آمد. او بنیانگذار واقعی دولت ادریسیان به شمار میرفت.
تاسیس دولت نیمه مستقل اغلبیان (۲۹۷ تا ۱۸۴ هجری قمری) بود. با استقلال کامل ادریسیان و ناامیدی عباسیان از سرکوب آنها، هارونالرشید برای دفع خطر حملات ادریسیان، به ابراهیم اغلب اجازه داد تا با اختیارات معین بر تونس حکمرانی کند. جانشینان ابراهیم علاوه بر نیروی نظامی زمینی، نیروی دریایی قدرتمندی نیز پدید آوردند که تا سواحل ایتالیا، فرانسه و ساردنی را در دریای مدیترانه تاختند و بر جزایر سیسیل و مالتا نیز مسلط شدند. اغلبیان در تونس کارهای عمرانی و فرهنگی بسیاری انجام دادند؛ اما اقتدار آنها در قرن سوم هجری به واسطه رقبایی چون ادارسه و فاطمیان افول کرد.
شهادت امام موسی کاظم (ع) یکی دیگر از وقایع مهم دوره خلافت هارونالرشید بود. او که بعد از شهادت امام صادق (ع)، امامت شیعیان را عهدهدار بود، تا پایان خلافت هادی تحت نظر قرار داشت و عرصه فعالیت سیاسی برای او مهیا نشد. او در زمان خلافت هارون، بارها بازداشت شد و در سال ۱۷۹ هجری قمری از مدینه به بصره و سپس به بغداد فراخوانده شد. هارون به زندان بغداد افتاد و بعد از تحمل انواع شکنجه، سرانجام او را در سال ۱۸۳ هجری قمری در زندان به شهادت رساندند.
سرگذشت خاندان برمکی در تاریخ خلافت عباسی از اهمیت ویژهای برخوردار است. برمک جد این خاندان، در زمان خلیفه عثمان، به اسلام گروید. او پیش از مسلمانی، مسلک بودایی داشت و متولی معبد نوبهار بلخ به شمار میرفت. اولین فردی که از این خاندان به دربار خلافت راه یافت، خالد برمکی بود که از یاران نزدیک ابومسلم محسوب میشد و فرماندهی سپاه او را به عهده داشت. خالد بهتدریج نزد سفاح راه یافت و متصدی دیوان او شد.
خالد کفایت و تدبیر خود را در مقام وزارت منصور نشان داد و نزد دستگاه خلافت تقرب بیشتری یافت. او مدتی نیز حکومت طربستان و موصل را داشت و از این طریق به ثروت فراوانی دست یافت، سپس در سال ۱۶۹ هجری قمری وفات یافت.
بعد از خالد، فرزندش یحیی جای او را گرفت. او در زمان خلافت مهدی، مربی هارون شد و به سبب دفاع از ولیعهدی هارون، به زندان افتاد. یه این جهت در عهد خلافت هارون ارج و قرب فراوان یافت و فرزندان او جعفر، فضل، موسی و محمد قدرت و نفوذی کمنظیر کسب کردند. خاندان برمکی در ۱۷ سال اول خلافت هارونالرشید، تمام کارهای لشکری و کشوری را عهدهدار شدند و با درایت و کفایت انجام وظیفه کردند.
قدرت آلبرمک، حس رقابت اعراب را برانگیحت و خلیفه را به مخالفت آنها واداشت
قدرت و شکوه روزافزون آل برمک سرانجام حس رقابت و حسادت بزرگان عرب را برانگیخت و در نزد خلیفه بدگویی آنها را کردند تا سرانجام خلیفه نسبت به آنها بدگمان شد و دستور قتل جعفر برمکی را در محرم سال ۱۸۷ هجری قمری صادر کرد. او فرمان داد تا فضل و یحیی بههمراه دیگر برمکیان را زندانی و اموال آنها را مصادره کنند. بهاین ترتیب آلبرمک بعد از مدتها خدمتگزاری قربانی خشم خلیفه و حسد اطرافیان او شدند. در غیاب این خاندان، راه برای فضل بن ربیع و علی بن عیسی بن ماهان باز شد که فساد و ضعف را در دستگاه خلافت برای دولت عباسی به ارمغان آوردند.
بعضی علت خشم خلیفه به برمکیان را جمعآوری ثروت فراوان، در اختیارگیری رای خلیفه، حمایت از زندیقان و مخالفان دستگاه خلافت و برخی دیگر داستان جعفر و عباسه(جعفر برمکی و عباسه خواهر هارون به دستور هارون با هم ازدواج کردند به شرطی که صاحب فرزند نشوند. چون هارون هراس داشت که از نسل خلفا و برمکیان فرزندی زاده شود، اما برخلاف دستور خلیفه، آنها صاحب دو فرزند شدند و خلیفه بر آنها خشم گرفت) را علت آن میدانند.
شورش حمزه آذرک
حمزه، دهقانی ایرانی بود که نسب او به زوطهماسب پادشاه اساطیری ایران میرسید. محل تولد او سیستان بود و از ابتدای جوانی به سلک خوارج پیوست. او با قتل یکی از عمال خلافت عباسی در سیستان به شهرت رسید و با کمک خوارج در سال ۱۷۹ هجری قمری علم شورش برافراشت. حمزه به نبرد با حاکم ظالم و جابر اعتقاد داشت و آن را واجب میدانست و در این راه به کودکانی که پدران آنها پیرو خلیفه بودند نیز رحم نمیکرد. شورش حمزه بخش زیادی از شرق جهان اسلام را فراگرفت و علی بن عیسی بن ماهان، فرمانروای وقت خراسان، شرح ویرانیهایی که یاران حمزه در خراسان بارآورده بودند و ناتوانی خود از رویارویی با انها را برای خلیفه نوشت. او در نامه خود اذعان کرد که چون خوارج ماموران مالیاتی را با هدف جلوگیری از جمعآوری مالیات کشتهاند، هیچ درآمدی از نواحی مذکور به دست نمیآید که برای خلیفه بفرستد.
هارون برای تطمیع حمزه، نامهای برای او نوشت و از او خواست حق خلافت وی را به رسمیت بشناسد و از قتل کارگزاران او بپرهیزد؛ اما حمزه که بنیاد خلافت را بر غصب میدانست، در پاسخ به خلیفه، صلاحیت اخلاقی و دینی او را برای جانشینی پیامبر انکار کرد و برای تحقیر او خود را عبدالله، امیرالمونین، خلیفه عباسی و سلطان نامید. هارون خشمگین شد و خود را برای جنگ با حمزه آماده کرد؛ اما بیماری او بالا گرفت و اجل به او مهلت نداد. حمزه تا دوره خلافت مامون زنده بود و در سال ۲۱۳ هجری قمری فوت کرد.
از زمانی که ولایت خراسان به علی بن عیسی بن ماهان رسید، او ظلم و ستم فراوانی به مردم این خطه کرد. باوجود اینکه مردم از او ناراضی بودند، خلیفه حامی او بود. زیرا علی بن عیسی بن ماهان سهم خلیفه را نیز از چپاول اموال مردم میفرستاد و او را راضی نگه میداشت. به این جهت شکایت مردم به جایی نمیرسید.
وقتی شکایات به اوج رسید، هارون برای رسیدگی به خراسان سفر کرد؛ اما وقتی به ری رسید، علی بن عیسی هدایایی به او تقدیم کرد، هاروان راضی شد و او را در سمت خود باقی گذاشت. اهل خراسان که از دادخواهی نزد خلیفه ناامید شده بودند، شورش کردند و رافع بن لیث را به پیشوایی خود برگزیدند. هارون هرثمه بن اعین را برای کمک به علی بن عیسی فرستاد؛ اما در واقع به او سپرده بود عیسی را به قتل برساند. هرثمه عیسی بن ماهان را به دستور خلیفه در بند کرد؛ اما شورش همچنان ادامه یافت. هارون در سال ۱۹۲ هجری قمری راهی خراسان شد تا قدرت را در آنجا مستحکم کند؛ اما در سوم جمادی الثانی سال ۱۹۳ هجری قمری در توس درگذشت و سرکوب آشوب به زمان مامون موکول شد.
۶. امین (از سال ۱۹۳ تا ۱۹۸ هجری قمری)
ابوعبدالله محمد، ملقب به امین، در سال ۱۹۳ هجری قمری، بعد از مرگ هارون به خلافت رسید. مامون طبق وصیت پدر، از بزرگان برای امین بیعت گرفت. در ابتدا تصور میشد بین دو برادر اتحاد و دوستی برقرار است؛ اما در سال ۱۹۴ هجری قمری امین با تحریک اطرافیان خود، مامون را از ولایتعهدی کنار گذاشت و اختلاف بین دو برادر آغاز شد.
به گفته مورخان امین جوانی بیسیاست بود و لیاقت خلافت را نداشت، به این جهت از آغاز خلافت او، زمینههای اختلاف و آشوب به وجود آمد. امین در آغاز خلافت کسانی که پدرش بهعلت عدم اعتماد، آنها را به زندان انداخته بود، آزاد کرد و بهسمتهای مختلف گذاشت.
مامون برخلاف امین، فردی فعال، آزادفکر و موردعلاقه مردم بود، او از خاندان بانفوذ سهل حمایت میکرد و از آنها برای پیشبرد سیاستهای خود سود میبرد. سرانجام درگیری دو برادر بالا گرفت. مامون در سال ۱۹۸ هجری قمری سپاهی را به فرماندهی طاهر بن حسین به جنگ با لشکر امین در ری به فرماندهی علی بن عیسی بن ماهان فرستاد.
لشکر امین در دو جبهه از سپاهیان مامون شکست خوردند و عقب نشستند و طاهر با لشکریان خود راه بغداد، پایتخت خلافت عباسی را در پیش گرفت. طاهر وارد بغداد شد و مردم شهر را قلع و قمع کرد، در حالی که امین مشغول مستی و بازی بود. طاهر چندین ماه بغداد را در محاصره داشت تا مردم بغداد تسلیم شدند. امین لباس خلافت پوشید تا به هرثمه بن اعین پناه ببرد؛ اما دستگیر و کشته شد، سر و لباسهای او را نیز برای مامون فرستادند.
۷. مامون (۱۹۸ تا ۲۱۸ هجری قمری)
منبع عکس: fa.wikishia.net
ابولعباس عبدالله، ملقب به مامون، در سال ۱۷۰ هجری قمری از کنیزی بادغیسی زاده شد. هارون در ۱۳ سالگی او را بهعنوان ولیعهد دوم خود انتخاب کرد و امارات خراسان و نواحی شرقی خلافت را به او داد. مامون که بعد از شکست امین، پیروزی خود را مدیون مردم خراسان میدانست، در صدد برآمد با ایرانیان روابط خوبی برقرار کند. با این هدف، فضل بن سهل را به وزارت خود برگزید و امور مهم خلافت را نیز به حسن بن سهل واگذار کرد.
برخی مورخان دلیل علاقه مامون به ایرانیان را ایرانی بودن مادر او دانستهاند؛ اما مشخص نیست این روایت تا چهاندازه معتبر باشد. گرایش مامون به ایرانیان سرانجام سبب خشم اعراب و ایجاد شورش توسط آنها شد. یکی از حوادث مهم دوره خلافت مامون، شورش ابوالسرایا بود. گروهی از اعراب و علویان از گرایش مامون به ایرانیان برآشفتند و به رهبری محمد بن ابراهیم علوی، معروف به ابن طبا طبا، علیه مامون شوریدند. او شعار «الرضا من آل محمد» و عمل به کتاب و سنت پیامبر را شعار خود قرار داد و رهبری نظامیان را به عهده سری بن منصور شیبانی معروف به «ابوالسرایا» گذاشت.
ابوالسرایا در سال ۱۹۹ هجری قمری در کوفه شورش کرد. حسن بن سهل، هرثمه بن اعین را به جنگ او فرستاد؛ اما هرثمه شکست خورد. بعد از آن زهیر بن مسیب و عبدوس بن محمد که هردو از فرماندهان معروف بودند به جنگ ابوالسرایا رفتند؛ اما آنها هم شکست خوردند. سرانجام دوباره هرثمه بن اعین با سپاهی بزرگ به جنگ ابوالرسایا شتافت و این بار او را شکست داد. ابوالسرایا به دست حسن بن سهل افتاد و به قتل رسید.
شیعیان بیشترین قدرت را در دوره مامون به دست آوردند
نصر بن شبث از طرفداران امین، یکی دیگر از کسانی بود علیه خلافت مامون شورش کرد. او علت شورش خود علیه مامون را، برتری عجم بر عرب توسط خلیفه میدانست. مامون طاهر بن حسین را مامور دفن فتنه نصر بن شبث کرد؛ اما طاهر که پیش از این خدمات بسیاری به خلیفه کرد و آنطور که باید تقدیر نشده بود، در نبرد با نصر به عمد سستی نشان میداد. مامون طاهر را به نزد خود فراخواند و عبدالله پسر طاهر را مامور جنگ با نصر کرد. عبدالله بن طاهر نصر را در سال ۲۰۱ هجری قمری شکست داد.
در دوره خلافت مامون، تشیع در عراق، ایران و حجاز به دو علت گسترش بسیار یافت. درگیری امین و مامون و دیگری دوری مامون از بغداد و اقامت طولانی او در مرو، سبب شد که فضا برای تبلیغات شیعیان میسر شود و چون حسن بن سهل بر عراق تسلط داشت و او در دل با علویان همراه بود، کار علویان بهراحتی پیش میرفت.
تشیع حتی به دستگاه خلافت نیز راه یافته بود و حتی فضل بن سهل معروف به «ذوریاستین» و طاهر بن حسین مشهور به «ذوالیمینین» که بر امور سیاسی و نظامی خلافت تسلط داشتند نیز یا شیعه بودند یا از علاقهمندان این مذهب محسوب میشدند. مامون که گسترش تشیع را در بین اطرافیان خود دید، تصمیم گرفت آنها را با سیاست خلافت هماهنگ سازد. به این جهت دست به اقدامی نو زد و علی بن موسی الرضا(ع)، امام هشتم شعیان را در دوم رمضان سال ۲۰۱ هجری قمری ولیعهد خود کرد و لباس سبز را جایگزین سیاه ساخت.
مامون به واقع این حرکت را از سر سیاست انجام داد. او از یک جهت بهدنبال جلب توجه محافل شیعی به خود بود و از سوی دیگر آنها را از قیام علیه خود باز میداشت، همچنین با جلب توجه علویان آنها را با مردم خراسان در موافقت با خلیفه یکدل کرد. امام که به این امر واقف بود، ولایتعهدی را به شرطی قبول کرد که مامون او را در هیچ یک از امور سیاسی دخالت ندهد و مامون پذیرفت.
مامون با این سیاست موفق شد بهطور موقت آرامش را ایجاد کند و دل شیعیان را با خود همراه کند؛ اما خیلی زود روابط او با امام تیره شد. زیرا علاقه مردم خراسان به امام رضا (ع) روز به روز بیشتر میشد و مامون از بالا گرفتن این مهر و علایق میترسید. از سوی دیگر عباسیان نیز با سیاست مامون در سپردن ولیعهدی به امام رضا خشنود نبودند؛ کسانی که ولیعهدی را حق خود میدانستد و از نیت مامون اطلاع نداشتند، بسیار خشمگین بودند.
مامون ابتدا ولیعهدی را به امام سپرد و پس از مدتی او را مسموم کرد و به شهادت رساند
عدم تحمل این اوضاع سبب شد مخالفان حسن بن سهل را از بغداد بیرون کنند. آنها مامون را از خلافت عزل کردند و با ابراهیم بن مهدی معروف به مرضی بیعت کردند. از سوی دیگر بابک خرمدین بر آذربایجان دست یافت و رهبری قیام خرمدینان را به عهده گرفت.
فضل بن سهل حوادث را به مامون گزارش نداد و وقتی امام رضا او را از جریان مطلع کرد، مامون وحشت کرد و در صدد اقداماتی برآمد تا اوضاع را آرام کند. او به عراق رفت تا از نزدیک اوضاع را ببیند، سپس فضل بن سهل را به قتل رساند، گناه آن را به گردن غلامان خود انداخت و در مرگ فضل بیقراری نشان داد. قتل فضل بن سهل ضربه سختی به ایرانیان و موقعیت آنها وارد کرد و زمینه را برای آشتی بیشتر مامون با اهالی بغداد و پشت کردن به ایرانیان فراهم کرد.
مامون با نزدیکی به مردم بغداد، برای کسب رضایت آنها در مخالفت با ولایتعهدی امام رضا (ع)، او را در توس مسموم کرد و به شهادت رساند و بعد از شهادت او اظهار اندوه کرد.
منبع عکس: reiseniran.de
استقلال طاهریان و تشکیل حکومتی نیمه مستقل در خراسان، یکی از مهمترین حوادث دوره خلافت مامون بود. طاهر که خاندان او در پوشنگ حکومت داشتند، مامون را در رقابت با برادرش امین به پیروزی رساند و پسر او در دفع فتنه نصر بن شبث موفق عمل کرد. به این جهت با پرداخت مبلغی رشوه به احمد بن خالد که بعد از فضل بن سهل به مقام وزارت رسیده بود، از او خواست که حکم امارت خراسان را از خلیفه برای طاهر بگیرد. با این حکم طاهر سلسله طاهریان را در خراسان بنیاد گذاشت و بعد از او فرزندانش بر این دیار حکم راندند.
شورش خوارج که در دوره هارونالرشید به رهبری حمزه آذرک به راه افتاده بود و مرگ هارون اجازه تمام کردن شورش را به او نداده بود به دوره مامون کشیده شد. طاهر در دوره امیری خود بر خراسان تلاش بسیاری برای دفع شورش خوارج انجام داد. پسر او طلحه نیز تمام توان خود را صرف مقابله با آنها کرد تا سرانجام در سال ۲۱۳ هجری قمری، با مرگ حمزه آذرک شورش خوارج فروکش کرد.
مامون با وجود گرفتاریهای سیاسی، توجه خاصی به علم و دانش داشت و چون نزد خاندان برمکی پرورش یافت، فردی اهل فضل و دانش تربیت شد. او اهل علم را تشویق میکرد و با آنها به مناظره مینشست. در دوره او نهضت ترجمه موفقیتهای چشمگیری یافت و متون علمی زیادی از یونان، هند، ایران و بینالنهرین به زبان عربی ترجمه شدند.
بنای «بیت الحکمه» به تقلید از ایرانیان و به توصیه خاندان برمکی در دوره هارونالرشید گذاشته شد؛ اما در دوره مامون به اوج شکوفایی خود رسید. در دوره مامون بیتالحکمه تبدیل به فرهنگستانی بزرگ شد که مترجمان بزرگ بدون توجه به دین و مذهبشان، در آن مشغول به کار ترجمه شدند. به دستور مامون کتابهای کهن از یونان و روم برای کتابخانه بیتالحکمه آورده شد و آنها را در اختیار مترجمان قرار دادند.
مترجمان بلندپایهای چون ابوسهل فضل نوبختی، علان شعوبی، یوحنای ماسویه در آن مشغول به ترجمه متون شدند. افرادی چون حنین بن اسحاق، اسحاق بن حنین، محمد بن موسی خوارزمی، سعید بن هارون و ثابت بن فروه از مترجمانی بودند که آثار علمی را به زبان عربی ترجمه میکردند. بیتالحکمه تا زمان سلطه مغولان بر بغداد باقی بود و با الهام از آن، مراکز فرهنگی در بین امویان اندلس و فاطمیان مصر ساخته شد.
مامون در سن ۴۸ سالگی در سال ۲۱۸ هجری قمری در توس درگذشت.
۸. المعتصم بالله (۲۱۸ تا ۲۲۷ هجری قمری)
عصر اول خلافت عباسی، به سبب نفوذ عناصر ایرانی، از دورههای دیگر متمایز است. شروع خلافت معتصم با آغاز تسلط ترکان بر خلافت اسلامی شهرت دارد. اوضاع در این دوره، دگرگون شد و تحولاتی نو پدید آمد. در این دوره از قدرت خلفا به مرور کاسته و بر قدرت روزافزون غلامان و درباریان اضافه شد. آنها خلفای عباسی را در چنگ خود گرفتند و حتی در مواردی آنها را شکنجه کردند و به زندان انداختند. با مرگ مامون، محمد پسر هارون، با لقب المعتصمبالله به تخت خلافت عباسی تکیه زد. ترکان از زمان خلافت مامون وارد دستگاه خلافت عباسی شدند. ایرانیان با کشته شدن فضل بن سهل، به مامون پشت کردند و او مجبور شد به اعراب روی بیاورد؛ اما اعراب نیز چنانکه انتظار داشت، از او حمایت نکردند. به این سبب او به ترکان که جنگجویانی مشهور بودند، روی آورد. او غلامان و سرداران ترک را از ماوراءالنهر به بغداد آورد؛ اما مرگ امانش نداد.
معتصم اولین خلیفهای بود که غلامان ترک را در دستگاه حکومت خود بهکار گرفت
معتصم که نه به ایرانیان اعتقاد داشت و نه به اعراب و خود از مادری ترک زاده شده بود، سیاست مامون در استخدام ترکان را مناسب دانست و به آن روی آورد. او ۴,۰۰۰ غلام ترک را خرید، لباسی جدا از لباس دیگر سپاهیان، بر آنها پوشید و آنها را مخصوص خود قرار داد. معتصم نگهبانان خود را نیز از ترکها انتخاب کرد، ولایات بزرگ خلافت را نیز به آنها سپرد و زمینه سلطه ترکان بر خلافت و سقوط آنان را با این سیاست پایهگذاشت.
قیام قاسم بن محمد علوی در دوره خلافت معتصم رخ داد. او نیز مانند دیگر قیامهای شیعی، قیام خود را از کوفه آغاز کرد و سپس به رقه رفت. هزاران تن از شیعیان در فرصتی کم به او پیوستند و اهالی خراسان و مرو او را یاری کردند. مردم خراسان و طالقان او را شایسته خلافت میدانستند. گسترش دامنه قیام، قدرت معتصم را تهدید کرد و او عبدالله بن طاهر را مامور دستگیری محمد بن قاسم کرد. محمد شکست خورد و به زندان افتاد؛ اما از زندان فرار کرد و تا پایان عمر مخفیانه زندگی کرد.
شورش زطها (zot) نیز در دوره حکومت معتصم رخ داد. زطها گروهی از جاشوها و کارگران هندی بودند که از مدتها پیش در بنادر عراق و بصره به تخلیه کشتیها مشغول بودند؛ اما بینوایی و سختیهای زندگی آنها را به غارت و چپاول واداشت. آنها بر سر راه کاروانها کمین میکردند و راه ارتزاق و رسیدن کالاها به بغداد را میبستند. معتصم در آغاز احمد بن سعید باهلی، فرمانده جنگی را به نبرد با آنها فرستاد؛ اما احمد شکست خورد. سپس یکی از سردارن مشهور عرب به نام عجیف بن عنبسه را با سپاهی بزرگ از ترکان به جنگ زطها فرستاد و آنها بعد از ۹ ماه جنگ، تسلیم شدند. معتصم که زطها را تهدیدی برای خلافت میدانست، آنها را به آسیای صغیر تبعید کرد.
تعداد روزافزون ترکان در بغداد هر روز این شهر را ناامنتر میکرد. آنها در بازار و کوچههای تنگ با اسبهای خود میتاختند آنها کودکان و ضعفا را لگدکوب میکردند و زنان را به انحراف میکشانیدند. این رفتار ترکان غیرقابل کنترل بود و سیاستی که معتصم برای جذب ترکان به کار گرفته بود، نتیجه عکس داد.
شرایط برای مردم بغداد تحملناپذیر شد و به خلیفه اعتراض کردند. معتصم که ناچار ماند، پایتخت را از بغداد به شهر سامرا انتقال داد. در سامرا بنای کاخ خلیفه گذاشته شد و زمینهایی برای فرماندهان و لشکریان ترک اختصاص دادند تا خانههای خود را بنا کردند. سارما بهتدریج به شهری باشکوه و مجلل تبدیل شد.
شورش بابک خرمدین
منبع عکس: shoptandis.com
شورشهای متعدد ایرانیان و استقلالطلبی آنها اینبار در کوههای بلند و راههای ناهموار شمال غرب ایران خود را نشان داد و بهوسیله خرمدینان نمایان شد. خرمدینان از زمان خلافت مهدی فعال بودند؛ اما در دوره خلافت مامون کار آنها بالا گرفت و با استفاده از آشفتگی اوضاع در رویارویی امین و مامون خطراتی جدی برای دستگاه خلافت عباسی فراهم شد.
از نسب و چگونگی تولد بابک خرمدین اطلاعات خاصی در دست نیست؛ اما منابع تاریخی او را جوانی باهوش و زیرک توصیف کردهاند که مسلمان نبود و با عقاید مسلمانان دشمنی داشت. بابک در دوره مامون در سال ۲۰۰ هجری قمری سر به شورش برداشت. در آن زمان مامون سرگرم مسئله ولایتعهدی امام رضا (ع) بود. بابک برای نابودی اسلام و اعراب سخت فعالیت میکرد و در این راه از خونریزی ابایی نداشت. او در بیشتر جنگهای خود کامیاب بود؛ چنانکه بارها لشکریان عباسی را در هم شکست و سران عرب را از میان برداشت. سپاهیان مامون بهطور متوالی از بابک خرمدین شکست خوردند و بابک هر روز بر قلمرویی خود میافزود و مرگ فرصت رویارویی دوباره مامون با بابک را نداد.
بابک خرمدین با اندیشه ایرانیگری علیه خلفای عباسی قیام کرد
معتصم خیزر بن کاووس، امیر اشروسنه معروف به افشین را مامور دفع بابک کرد. افشین که از سرداران ترک بود، با سپاهی عظیم از ترکان و ساز و برگ نظامی فراوان به جنگ بابک شتافت. جدیت افشین در دفع بابک موجب شد برای نجات خود، از تئوفیل، امپراتوری بیزانس یاری بطلبد؛ اما پیش از آنکه تئوفیل کاری از پیش ببرد، افشین بعد از سه سال جنگ، بابک را با پیام و دلنوازی فریب داد و قلاع خرمدینان را به چنگ آورد. بابک در ارمنستان دستگیر شد و او را نزد معتصم بردند.
افشین، خطرناکترین دشمن معتصم را از میان برداشت. خدمت او سبب شد دستگاه خلافت اقتدار بسیاری کسب کند و خلیفه نسبت به ترکان علاقه بیشتری نشان دهد. معتصم نیز جوایز و هدایایی ارزشمند و گرانبها را نثار افشین و سپاهش کرد.
بعد از سرکوب شورش بابک، مازیار بن قارن، شاه طبرستان آیین خرمی پیش گرفت و سر به شورش برداشت. مازیار از امرای محلی طبرستان، بعد از مرگ پدر به دربار مامون آمد و اسلام را پذیرفت و مامون نام محمد و حکومت طبرستان را به او داد. مازیار با کشتن عموی خود، بر تمام طبرستان سلطه یافت و نام گیل گیلان و اسپهبد اسپهبدان را از آن خود کرد.
مازیار در سال ۲۲۴ هجری قمری بر خلیفه شورید و کشاورزان را واداشت بر صاحبان مسلمان خود بشورند و ضمن غارت اموال آنها، مساجد طبرستان را ویران و مسلمانان را نیز در بند کنند. سپاهیان عبدالله بن طاهر، والی خراسان به جنگ مازیار درآمدند. مازیار به خیانت برادرش کوهیار به دست آنان افتاد و به قتل رسید و جسدش را در کنار جسد بابک بر دار کردند.
داستان افشین
اشروسنه در سال ۲۰۷ هجری قمری، به دست احمد بن خالد فتح شد. احمد کاووس، فرمانروای اشروسنه و پسر او خیدر را دستگیر کرد و به بغداد نزد مامون فرستاد. مامون آنها را بخشید و حکومت آن دیار را به کاووس بازگرداند. خیدر بعد از کاووس جانشین پدر شد و به افشین شهرت یافت. افشین در دوره خلافت معتصم، برای نزدیکی به دستگاه خلافت و دستیابی به حکومت خراسان و ماوراءالنهر در سرکوب دشمنان اسلام کوشید. او شورش بابک را بعد از ۲۰ سال دوام، سرکوب کرد، شورش مصر را برانداخت و عموریه را نیز فتح کرد. معتصم تاجی جواهرنشان و شمشیری مرصع به نشانه قدردانی از خدمات افشین به او بخشید. منابع بر این باورند که با وجود خدمات افشین به خلیفه، او از اعراب متنفر بود.
در این زمان فردی به نام منکجور از نزدیکان افشین، با دستیابی بر اموال بابک، بر خلیفه شورید. شورش او سرکوب شد؛ اما چون از نزدیکان افشین بود، خلیفه شورش او را به پشتیبانی افشین دانست و نسبت به افشین بدگمان شد. در این میان، برخی به خلیفه گزارش دادند که افشین ثروت زیادی در اشروسنه انباشته است تا در فرصت مناسب علیه خلیفه شورش کند. معتصم به عبدالله بن طاهر دستور داد کاروانی از اموال او را در راه اشروسنه توقیف کند و عبدالله چنین کرد. افشین با اطلاع از این موضوع عازم اشروسنه شد؛ اما نتوانست وارد شهر شود، پس قصد جان خلیفه را کرد. او قصد داشت خلیفه را با غذا مسموم کند؛ اما موفق نشد؛ زیرا معتصم از توطئه او آگاه شد. خلیفه دستور داد افشین را در بند و اموال او را مصادره کنند.
یک روز بعد از حبس افشین، مازیار را نزد خلیفه آوردند و او اعتراف کرد که با دستور و تحریک افشین قیام کرده بود. او همچنین در اعترافات خود گفت:
من و افشین و بابک از دیرباز عهد کردیم که دولت از عرب بازستانیم و ملک جهانداری را به خاندان کسرویان منتقل کنیم.
در حالی که هدف افشین از مکاتبه با مازیار و تحریک او این بود که خراسان را دچار آشوب کند و کنترل آن را از دست عبدالله بن طاهر بیرون آورد تا معتصم عبدالله را از امارت خراسان بردارد و افشین را بهجای وی بگذارد. بعد از اعترافات مازیار، خلیفه دستور داد او را به غل و زنجیر کنند و به زندان ببرند. افشین در زندان بر اثر گرسنگی و با زهری کشنده از پای درآمد و جنازه او را در بابالعامه به دار آویختند و با بتهایی که در خانه او بودند، سوزاندند.
محمد بن علی معروف به امام جواد(ع) در دوره حکومت معتصم میزیست. او از زمان خلافت مامون در بغداد تحت نظر بود. مامون دختر خود امفضل را به عقد امام جواد(ع) درآورد و تمام امور زندگی، همچنین روابط سیاسی-اجتماعی او با شیعیان را به کنترل خود درآورد. امام جواد(ع) چندی بعد به مدینه بازگشت و تا پایان خلافت مامون در شهر ماند. وقتی خلافت به معتصم رسید، او بیدرنگ امام(ع) را به بغداد احضار کرد و بنابر برخی روایات شیعه، چندی بعد به تشویق او، امفضل حضرت را مسموم کرد و ایشان در ۲۲۰ هجری قمری رحلت کردند.
۹. الواثق بالله (۲۲۷ تا ۲۳۲ هجری قمری)
بعد از مرگ معتصم، پسر او هارون با لقب الواثقبالله در ربیعالاول سال ۲۲۷ هجری قمری به خلافت رسید. او از دوره جوانی عهدهدار مسئولیتهای فراوان بود. به این جهت با روش معتصم در به کارگیری ترکان آشنا بود و سیاست او را در پیش گرفت. او برای نخستین بار مقام «سلطانی» را در دستگاه خلافت بنیاد گذاشت و آن را با امارت سرزمینهای غرب خلافت، از قصر خلیفه تا آخرین نقطه مغرب بههمراه تشریفات، خلعت، جواهر و کمربند به سرداری به نام اشناس ترک واگذار کرد و امارت خراسان، سند و دجله را نیز به ایتاخ، سردار دیگر ترک سپرد. سپس وصیف را حاجب خود کرد و بغا را به فرماندهی سپاه برگزید و مال فراوان به او بخشید.
او برای اولینبار تیولداری(اعطای زمین بهجای حقوق به لشکریان) را در دستگاه خلافت عباسی مرسوم کرد و امارت مناطقی از قلمروی عباسی را به سرداران ترک سپرد، به شرط آنکه هر سال خراجی معین بپردازند. شام، مصر و حجاز به فتنه و آشوب فرو رفتند و گروهی از اعراب یمنی و تعدادی از اقوام بربر در شمال آفریقا نیز سر به شورش برداشتند؛ اما بغای کبیر سردار جنگی واثق آنها را فروشناند.
واثق در سال ۲۳۲ درگذشت و جانشینی برای خود تعیین نکرد. به این جهت رقابتی سرسخت بین سرداران ترک و رجال عباسی برای انتخاب جانشین و تعیین خلیفه دلخواه فراهم شد. عباسیان به محمد بن واثق و ترکان به جعفر بن معتصم راغب بودند. سرانجام ترکان نامزد خود را با لقب المتوکل علیالله به خلافت رساندند.
ترکان برای اولینبار در تعیین خلیفه، یعنی بالاترین و مهمترین قدرت دنیای اسلام دخالت کردند و موفق شدند شخص مورد نظر خود را به خلافت بنشانند. پیروزی ترکان در انتخاب خلیفه دلخواه سبب شد که بعد از آن تا حدود یک قرن، هیچ کسی بدون توافق و خواست ترکان به خلافت نرسد.
۱۰. المتوکل علیالله (۲۳۲ تا ۲۴۷ هجری قمری)
منبع عکس:
جعفر بن معتصم بعد از مرگ واثق، با لقب المتوکل علیالله، به میل و خواست ترکان به خلافت رسید. او در سال ۲۰۶ هجری قمری در فمالصلح در کنار دجله متولد شد. متوکل از جانب مادر نسب به ترکان میرساند و حمایت و پشتیبانی آنها را داشت. به این جهت برای رضایت و خشنودی سپاهیان ترک، حقوق و عطایای هشت ماه آنها را پرداخت کرد و دست سردارانی چون وصیف، ایتاخ و بغای کبیر را در امور سیاسی و نظامی بازگذاشت؛ اما خیلی زود از این سیاست روی گرداند و تصمیم گرفت آنها را از دخالت در امور بازدارد.
متوکل در ابتدای کار خود، محمد بن عبدالملک، وزیر واثق را که مردم از او ناراضی بودند، از کار کنار گذاشت و به ایتاخ فرمان داد اموال او را مصادره کند، سپس او را با شکنجه به قتل رساند.
در دوره حکومت عباسیان، نشر اندیشههای مذهبی رواج فراوان داشت؛ اما افراط در انتشار هر مذهبی سبب ایجاد عکسالعملهای نامناسب در جامعه میشد. از عهد مامون اعتقاد به معتزله در بین مسلمان رواج یافت و با حمایت خلفا در دوره جانشینان او نیز این جریان ادامه داشت.
این باورها که بر اصل عدم روئیت خداوند و مخلوقیت قرآن استوار بود باید توسط فقیهان، قاضیان، امیران و کارمندان حکومتی نیز پذیرفته میشد، در غیر این صورت از کار برکنار میشدند. تعصب و سختگیری در این رابطه به جایی رسید که در سال ۲۳۱ هجری قمری خلیفه واثق دستور به تفتیش عقاید داد و کسانی که به دو اصل موجود اعتقاد نداشتند را در قلمروی خلافت راه ندهند.
سختگیریهایی از این دست موجب اعمال فشار در میان عامه مردم شد. با اوجگیری این نارضایتیها دستگاه خلافت عباسی در عهد متوکل به دفاع از معتزله پایان داد. او هرگونه بحث و گفتوگو درباره خلق قرآن را بدعت در دین دانست و اعلام کرد صاحبان این عقیده به جرم ارتداد تعقیب میشوند. به این ترتیب، مذهب سنیان مذهب رسمی دولت عباسی شد و پیروان مذاهب دیگر مانند شیعیان، معتزله و خوارج تحت تعقیب قرار گرفتند. معتزله نیز خود را از چشم خلیفه و عمال او پنهان کردند و فعالیتها و جلسات خود را در خفا دنبال کردند. آنها عقاید خود را به دور از پایتخت و قلمروی خلافت عباسی دنبال کردند و در مدتی کوتاه در ایران و آسیای میانه به پیشرفت قابل ملاحظهای دست یافتند.
بیشترین رنج و سختی در دوره متوکل عباسی بر شیعیان وارد شد
به گفته مورخان، متوکل نسبت به علویان سختگیر بود و آنها را با تهمتهای دروغین دربند میکرد و میکشت. او همچنین در سال ۲۳۶ هجری قمری دستور داد مرقد امام حسین(ع) و خانههای اطراف آن را شخم بزنند و ویران کنند. علاقهمندان و دوستداران اهل بیت را از زیارت مرقد وی بازداشتند و زائران را نزد متوکل آوردند و او آنها را زندانی کرد تا از این طریق یاد امام سوم شیعیان را از دل پیروان او بیرون کند.
متوکل زمانی قدرت را به دست گرفت که ۱۴ سال از ورود ترکان به قلمروی خلافت میگذشت و آنها علاوه بر ولایات بزرگ، فرماندهی سپاه را نیز در اختیار خود گرفته بودند. آنها در صدد بودند تا خلیفه و دستگاه خلافت را نیز زیر سلطه خود درآورند.
متوکل که نفوذ و قدرت ترکان را دید، ابتدا ایتاخ (غلامی که متعصم او را بهعنوان آشپز گرفته بود؛ اما با زکاوت به مقام حاجبی و فرماندهی سپاه رسید) را به قتل رساند و برای کوتاه کردن دست ترکان از انتخاب خلیفه، سه تن از پسرانش را جانشین خود کرد و ایالتهای بزرگ را به آنها داد. او محمد ملقب به المنتصربالله را ولیعهد اول کرد و امارت مغرب را به او داد. امارت مشرق سهم ابوعبدالله ملقب به المعتز شد و او را به ولیعهدی دوم گماشت. ابراهیم را نیز با لقب الموید، ولیعهد سوم قرار داد و امارت جند، حمص، دمشق و فلسطین را به او واگذاشت.
متوکل به این نتیجه رسید که سامرا به شهر ترکان تبدیل شده است و مناسب خلیفه نیست، به این جهت پایتخت را از سامرا به شام منتقل کرد. او قصد داشت با استفاده از قدرت اعراب، خلافت را حفظ کند؛ اما این کار بیحاصل بود؛ زیرا اعراب از زمان کشتار بنیامیه توسط بنیعباس، دل خوشی از خلفای عباسی نداشتند.
ترکان نیز که از مقصود متوکل آگاه شده بودند، از او خواستند به سامرا بازگردد. منتصر فرزند بزرگ متوکل که بهعلت خشم او بر شیعیان، دل خوشی از پدر نداشت، تصمیم گرفت با سردارانی چون بغای کوچک و وصیف، متوکل را در شام از پای درآورد؛ اما توطئه آنها توسط بغای بزرگ از سرداران متوکل خنثی شد.
متوکل بعد از این واقعه، منتصر را از ولیعهدی اول برکنار کرد و معتز را بهجای او گذاشت؛ منتصر این کار پدر را بینتیجه نگذاشت و با کمک وصیف و بغا، خلیفه را کشت و خود جای او نشست. با قتل متوکل، هرج و مرج بر خلافت مستولی شد و مقام خلیفه جایگاه و ابهت خود را از دست داد. یک سده بعد از قتل متوکل، اوضاع چنان آشفته شد که در مدتی کوتاه، ۱۱ نفر خلیفه شدند که همه دستنشانده ترکان بودند. ترکان آنها را به خلافت مینشاندند و خود آنها را برکنار میکردند.
۱۱. المنتصربالله (سال۲۴۷ تا ۲۴۸ هجری قمری)
منتصر بعد از قتل پدر به حکومت رسید و برای اینکه ننگ پدرکشی را از خود دور کند، شایعه کرد که قاتل متوکل، فتح بن خاقان بوده و خلیفه انتقام خون پدرش را از او گرفته است. چون منتصر خلافت را با نیروی ترکان به دست آورده بود، در برابر آنها بیاراده بود و چارهای جز اطاعت از فرمان آنها نداشت. ترکان منتصر را مجبور کردند برادرانش معتز و موید را از ولایتعهدی برکنار کند؛ زیرا آنها را تهدیدی برای خود میدانستند.
منتصر که به استبداد ترکان و میزان نفوذ آنها پی برده بود در پی راهی بود تا از شر آنها رها شود. به این جهت برای اینکه آنها را متفرق کند، وصیف را به طرسوس فرستاد و او را از سپاهیان جدا کرد؛ اما چون ترکان از مقصود خلیفه مطلع شدند، ۳۰۰۰۰ دینار به ابنطیفور، طبیب دربار رشوه دادند تا منتصر را با نشتر زهرآلود رگ بزند. منتصر تنها ۶ ماه خلافت کرد و در ربیعالاول ۲۴۸ هجری قمری درگذشت.
۱۲. المستعین بالله (سال ۲۴۸ تا ۲۵۲ هجری قمری)
منبع عکس: fa.wikipedia.org
سرداران ترک بعد از مرگ منتصر، اجتماع کردند تا درباره جانشین خلیفه تصمیم بگیرند. آنها بعد از بحث و جدال، احمد بن محمد بن معتصم ملقب به مستعین را به خلافت برداشتند و پسران متوکل را از حق خلافت محروم کردند. در این زمان برخی پیروان محمد بن عبدالله بن طاهر با شمشیر به دارالخلافه حمله کردند و با فریاد یا معتزا خواهان خلیفگی معتز پسر متوکل شدند؛ اما بغای، سردار بزرگ ترک، بقای ترکان را در خلافت مستعین میدانست و محمد بن عبدالله بن طاهر را مجبور کرد از پیروان خود برای مستعین بیعت بگیرند.
مستعین که خلافت خود را مدیون سرداران ترک میدانست، کار خود را به ترکان سپرد و دست آنها در تمامی امور بازگذاشت. او فردی با نام اتامش ترک را به وزارت گماشت و امارت مصر و مغرب را به او داد. امارت حلوان و ماسبذان نیز به بغای صغیر داده شد و ریاست نگهبانان کاخ و مسئولیت حفظ انبار سلاح و حرمسرای خود را به شاهک ترک سپرد. مستعین وصیف را به فرماندهی سپاه گماشت و او را مامور جنگ با روم کرد.
مستعین فردی ضعیف و بیاراده بود. در دوره او هرج و مرج در خلافت به وجود آمد و سرداران ترک در پی رقابت با یکدیگر به جان همافتادند. مستعین که اوضاع را نامناسب دید به بغداد گریخت تا با حمایت مردم آن شهر از شر ترکان رها شود. ترکان که اوضاع را نامساعد دیدند هیئتی به بغداد نزد خلیفه فرستادند تا از او عذرخواهی کنند و خلیفه را به سامرا بازگردانند. خلیفه به تحریک دو سردار خود وصیف و بغا و با تکیه به مردم بغداد، فرستادگان را توبیخ کرد و به سامرا بازنگشت.
ترکان مستعین را که از بازگشت به سامرا سرباز زده بود، از خلافت کنار گذاشتند و معتز را جانشین وی کردند. این اقدام آتش جنگ بین دو خلیفه را روشن کرد که نتیجه آن گرانی، رواج دزدی، غارت و کشتار بیرحمانه مردم بود. مستعین از محمد بن عبدالله بن طاهر برای حفظ جایگاه خود کمک خواست؛ اما او حاضر به کمک به یک خلیفه معزول نبود. بهناچار مستعین خود را از خلافت خلع کرد و شمشیر، برد، عصا و انگشتری خود را برای معتز فرستاد. مستعین توسط ترکان به واسط تبعید شد؛ اما ترکان هنوز از جانب او خیالشان راحت نبود، پس معتز را وادرا به قتل او کردند.
اسلام در قرن اول هجری، از چین تا کوههای پیرنه گسترش یافت؛ اما هنور مناطقی بودند که حکومتهای مستقل محلی داشتند و در برابر اسلام مقاومت میکردند. طبرستان، گرگان و گیلان نمونههایی از این مناطق بودند. این مناطق بهعلت پوشش جنگلی، راههای باریک، تنگ و نعمت فراوان برای مردمان، مستقل بود و تا سالها در برابر لشکرکشی مسلمانان مقاوم ماند. علویانی نیز که قیام آنها با شکست روبهرو میشد، به دژهای استوار طبرستان روی میآوردند. ازاینرو جمعیت علویان در طبرستان بسیار زیاد شد.
در زمان حکومت مستعین، فردی به نام محمد بن اوس، از جانب امیران طاهری بر طبرستان و دیگر نواحی آن حاکم شد که ماموریت او جلوگیری از دعوت شیعیان و مبارزه با قدرت روزافزون صفاریان بود. امیر طاهری روستاییان را زیر فشار گذاشت و مالیات و خراج آنها را سهبرابر کرد و اراضی موات، جنگلها و مراتع را که به روستاییان تعلق داشت، بهعنوان ملک دولت ضبط کرد.
این رفتارها سبب خشم و اعتراض مردم شد و آنها از حسن بن زید علوی خواستند رهبری قیام را عهدهدار شود. حسن بن زید فقیه و عالم دینی بود. او رهبری مردم طبرستان، گیلان و دیلم را به عهده گرفت و بر ضد خلافت عباسی قیام کرد. او در سال ۲۵۰ هجری قمری بعد از پیرزویهای درخشان سیاسی و نظامی دولت علویان طبرستان را بنیاد گذاشت و به داعی کبیر ملقب شد.
۱۳. المعتز بالله (سال ۲۵۲ تا ۲۵۵ هجری قمری)
خلافت معتز با بیم و هراس آغاز شد؛ زیرا او بعد از قتل سه خلیفه به خلافت رسیده بود و مسند خلافت دیگر مانند قبل، امن نبود. معتز که ترس بر او غلبه کرده بود، حتی در خواب نیز شمشیر را از خود دور نمیکرد. در زمان معتز سرداران ترک صاحب اختیار بودند و برای ازیادی قدرت با هم میجنگیدند و رقابت میکردند. گاهی برای افزایش ثروت به خرانه خالی دستگاه خلافت هجوم می بردند. معتز تصمیم گرفت خود را از دست ترکان برهاند. پس سپاه خلیفه به وصیف ترک شوریدند و او را به قتل رساندند. اقدام خلیفه سبب شد به او حمله کنند و او را سهروز بی لباس و بدون آب و غذا، در برابر آفتاب نگه دارند و سپس او را زنده به گور کردند.
از وقایع مهم دوره حکومت خلیفه معتز، آغاز به کار یعقوب لیث صفاری در خراسان و سیستان و فراهم شدن مقدمات تاسیس دولت نیمهمستقل طولونیان در شمال آفریقا بود.
امام علی بن محمد، مشهور به امام هادی(ع) در سال ۲۱۴ یا ۲۱۲ هجری قمری در مدینه به دنیا آمد و بعد از رحلت امام جواد(ع) در سال ۲۲۰ هجری قمری در هفت سالگی امامت شیعیان را به عهده گرفت. بخش زیادی از امامت او در دوره متوکل عباسی بهسختی گذشت. او دستور داد امام را به سامرا بیاورند و او را مستقیم تحت نظر بگیرند. امام در سامرا بود تا سرانجام در سال ۲۵۴ هجری قمری در دوره خلافت معتز مسموم شد و به شهادت رسید و او را در خانه خود در شهر سامرا به خاک سپردند.
۱۴. المهتدی بالله (سال ۲۵۵ تا ۲۵۶ هجری قمری)
ترکان بهجای معتز، محمد بن واثق معروف به المهتدی را به خلافت گذاشتند. مهتدی در دورانی به خلافت رسید که اوضاع خلافت آشفته بود و سرداران ترک و کارگزاران حکومت غرق در لذتهای دنیوی بودند. مهتدی مردی پارسا و بااراده بود. او تصمیم گرفت اصلاحات را از خاندان عباسی آغاز کند. او شرابخواری و بردهداری را ممنوع کرد و هر جمعه با حضور در مسجد مردم را به امر به معروف و نهی از منکر فرامیخواند. او دیوانها را به دقت بررسی میکرد و از آغاز کار سعی داشت شر ترکان را دفع کند؛ زیرا از دستدرازی آنها به تنگ آمده بود.
او موسی بن بغا یکی از سرداران قدرتمند ترک را به بهانه جنگ با علویان طبرستان به آن منطقه فرستاد و برادر موسی و یکی دیگر از سرداران بزرگ ترک را گردن زد. با وجود اقدامات اصلاحگرانه مهتدی، اوضاع بهتر نشد؛ زیرا فساد و تباهی همهجا را فرا گرفته بود و خوارج نیز سر به شورش برداشتند و تا پایان دوره مهتدی شورش آنها برپا بود تا سرانجام در دوره خلیفه بعدی، شورش فرونشانده شد. این شورشها از تمرکز مهتدی برای سروسامان دادن به اوضاع میکاست.
شورش زنگیان در دوره مهتدی آغاز شد و علویان طبرستان در این دوره به اوج قدرت خود دست یافتند. شورشها در نقاط مختلف، سبب اعتراض ترکان به مهتدی شد. خلیفه لباس رزم پوشید و با اعتماد به غلامان خود، جلوی آنها ایستاد. غلامانش او را رها کردند و خلیفه تنها ماند؛ اما دلاورانه جنگید و در ماه رجب سال ۲۵۶ هجری قمری پس از شکنجه بسیار به قتل رسید.
۱۵. المعتمد علیالله (از سال ۲۵۶ تا ۲۷۹ هجری قمری)
ترکان احمد بن متوکل را بعد از مهتدی از زندان درآوردند و او را با لقب المعتمد علی الله به خلافت نشاندند. او پایتخت را از سامرا به بغداد بازگرداند و با کمک اعراب، خلافت را از ترکان پس گرفت. معتمد جوانی ناتوان و عیاش بود و اوقات خود را به لهو و لعب و بادهگساری میگذراند. به این جهت برادرش طلحه، معروف به موفق، کارها را به دست گرفت و از خلافت بهجز یک نام چیزی برای معتمد نماند.
موفق مردی کاردان و باشهامت بود و برای غلبه بر مشکلات، تلاش میکرد. او گروههای مختلف نظامی را جمعُآوری و از آنها برای دفع شورشیان استفاده کرد، سپس با مشغول کردن امرای ترک، آنها را از تهدید و تعرض نسبت به دستگاه خلافت بازداشت.
غلامان ترک در دوره دوم عباسی در اوج قدرت بودند. آنها خلفای عباسی را از تخت به زیر کشیدند و خلیفه دلخواه خود را به خلافت نشاندند. برخی از غلامان زنگی که در شورهزارهای جنوب عراق بهسختی زندگی میکردند، با خوارج ارتباط گرفتند و خوارج آنها را از حق حیات و برخورداری از عدالت اجتماعی و اقتصادی آگاه کردند. آگاهی آنها از حق و حقوق خود سبب شد در دوره خلافت مهتدی، مردی با نام صاحبالزنج، اختیار فرمانروایی بر آنها را به دست گیرد و به آنها نوید رهایی دهد.
درباره نسب صاحبالزنج اطلاعات دقیقی در دست نیست. او خود را علی بن محمد بن احمد بن عیسی بن زید بن علی بن حسین(ع) و از تبار علویان معرفی کرد. او قیام خود را در ۲۷ رمضان سال ۲۵۵ هجری قمری آغاز کرد و با استفاده از آشفتگیهای دوره خلافت مهتدی، سپاهیان را شکست داد؛ زیرا مهتدی به واسطه گرفتاری به کار ترکان، مجال پرداختن به او را نیافت.
بعد از مرگ مهتدی، صاحبالزنج به یاران خود فرمان داد بر صاحبان خود قیام و اموال آنها را غارت کنند، سپس زنان و دختران آنها را به اسارت بگیرند و در بازارها بفروشند. صاحبالزنج شهری به نام مختاره ساخت و آن را پایتخت خود قرار داد. گسترش کار او، دستگاه خلافت و مردم را به خطر انداخت. هنگامی که معتمد به خلافت رسید، در صدد رفع خطر آنها برآمد.
خلیفه چندین سپاه به فرماندهی سرداران ترک خود به جنگ با صاحبالزنج فرستاد؛ اما آنها هربار شکست خوردند. سرانجام خلیفه تمام نیروی خود را جمع کرد و آنها را به رهبری برادر خود به نام موفق، به جنگ صاحبالزنج فرستاد. موفق سپاهیان صاحبالزنج را شکست داد و در صفر سال ۲۷۰ هجری قمری او را گرفت، سر از تنش جدا کرد و نزد خلیفه فرستاد.
یعقوب لیث که در دوره خلیفه معتمد قدرت گرفت، در نبرد دیرالعاقول از موفق شکست خورد
در دوره خلافت معتمد، اولین حکومت نیمه مستقل ترک در قلمروی مسلمانان بنیاد گذاشته شد که به طولونیان شهرت یافتند. احمد پسر طولون در دوره خلافت معتز بههمراه یکی از سران ترک به نام بایکباک به مصر رفت. خلیفه معتمد بعد از مرگ سردار ترک، امارت مصر را به احمد بن طولون داد و او دولت نیمه مستقل طولونیان را در مصر تشکیل داد. دوره حکومت این سلسله از دورههای طلایی حکومت در مصر محسوب میشود؛ زیرا عظمت و ثروت فراوانی کسب کردند و آثار هنری و معماری بیشماری از خود بهجای گذاشتند.
تاسیس دولت صفاری به سرکردگی یعقوب لیث صفاری، از وقایع دیگر دوره خلافت معتمد، در سیستان به سال ۲۵۳ هجری قمری بود. قدرت یعقوب در سلسله صفاری به جایی رسید که تصمیم به عزل خلیفه و جایگزینی موفق، برادرش بهجای او شد؛ اما موفق با او همکاری نکرد و توطئه او را به معتمد خبر داد. سرانجام یعقوب لیث تصمیم به جنگ با خلیفه گرفت؛ اما در نبرد دیرالعاقول از سپاه موفق شکست خورد. این اولین شکست یعقوب در طول دوره حکمرانی خود بر سیستان بود.
امام حسن بن علی(ع) معروف به عسگری، زندگانی خود را در دوره متوکل، مستعین، معتز و معتمد با رنج و مصیبت به پایان رسانید. او در همان روزی که متوکل، امام هادی را به سامرا احضار کرد، بههمراه پدرش به سامرا آمد و تحت نظر قرار گرفت. امام حسن(ع در سال ۲۴۵ هجری قمری بعد از شهادت پدرش، امامت شیعیان را به عهده گرفت. دستگاه خلافت وجود او را برای خود تهدیدی جدی میدانست، به این جهت معتمد او را در سال ۲۶۰ هجری قمری به شهادت رسانید. بعد از امام حسن عسگری، فرزند پنج ساله او که امام دوازدهم شیعیان بود، به امامت رسید و دوره غیبت ایشان آغاز شد که تاکنون نیز ادامه دارد.
۱۶. المعتضد بالله (سال ۲۷۹ تا ۲۸۹ هجری قمری)
منبع عکس: fa.wikipedia.org
بعد از پایان دوره خلافت ۲۳ ساله معتمد، ابولعباس معتضد معروف به المعتضد بالله، فرزند موفق به خلافت رسید؛ زیرا موفق پیش از پایان دوره خلافت معتمد، از دنیا رفت. معتضد بسیار خردمند، باکفایت و کاردان بود و با روشهای پسندیده مشکلات را حل میکرد و بر همه امور تسلط داشت.
او سرداران ترک را به کنترل خود درآورد، دیوان مواریث را که محلی برای غارت اموال مردگان بود از بین برد و با شیعیان به نرمی و ملاطفت برخورد کرد، همچنین دستور داد در منابر از فضایل علی بگویند و معاویه و یزید را لعنت کنند.
اقدامات اصلاحی معتضد سبب بازگرداندن حیات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دولت عباسی شد. به این جهت او را سفاح دوم هم لقب دادند؛ زیرا او اقتدار خاندان عباسی را که در آستانه نابودی بود، تجدید کرد و آن را از نابودی نجات داد. با اینحال، شورشهای مختلف از دورههای پیش برپا بود و مدعیان قدرت از هر سو سربرآوردند، زیرا زمینه شورشها از دوره خلفای پیشین ایجاد شده بود.
سامانیان در دوره خلافت معتضد سلسله خود را بنا گذاشتند و در این دوره بود که قرامطه (اسماعیلیان) قدرت یافتند. قرامطه یا شیعیان هفت امامی اسماعیلی در دوره خلافت معتمد تشکیلاتی ایجاد کردند که در این دوره قدرت آنها نمایان شد.
بعد از یعقوب لیث صفاری، برادر او عمرولیث روی کار آمد. کار او در دوره خلیفه معتضد بالا گرفت و خلیفه با او روابط نیکو برقرار کرد. در جنگی که بین عمرو با امیر اسماعیل سامانی رخ داد، او عمرو را در سال ۲۸۷ هجری قمری دستگیر کرد و به بغداد نزد خلیفه فرستاد. خلیفه نیز یک چند او را نگه داشت و سپس دو سال بعد در سال ۲۸۹ فرمان قتل او را صادر کرد.
۱۷. المکتفی بالله (سال ۲۸۹ تا ۲۹۵ هجری قمری)
بعد از مرگ معتضد، پسر او علی با لقب المکتفیلله به خلافت رسید. مهمترین دلمشغولی مکتفی، جنگ با شیعیان اسماعیلی یا قرامطه بود که در آن زمان بر شام، بحرین و عراق تسلط یافتند. او در رمضان سال ۲۹۰ هجری قمری، برای سرکوب قرمطیان به شام رفت، همچنین در رقه، سپاهی را به فرماندهی محمد بن سلیمان به جنگ صاحبالشامه فرستاد. صاحبالشامه بسیاری از آنها را به قتل رساند و برخی را نیز نزد خلیفه فرستاد تا آنها را به قتل برساند. رویارویی عباسیان با اسماعیلیان به همین دوره ختم نشد و تا پایان قرن چهارم هجری قمری ادامه یافت.
دولت طولونیان نیز در این دوره از بین رفت. از دیگر حوادث دوره حکومت مکتفی، قدرتیابی روزافزون سامانیان بود. ترکان در دوره مکتفی قدرت کمی داشتند؛ اما بعد از مرگ او در سال ۲۹۵ هجری قمری راه برای سلطه مجدد و تاخت و تاز آنها باز شد.
۱۸. المقتدربالله (سال ۲۹۵ تا ۲۳۰ هجری قمری)
جعفر بن معتضد، ملقب به المقتدربالله، در سال ۲۹۵ هجری قمری بعد از مرگ برادر خود، به خلافت رسید. دوره خلافت او از دورانهای تلخ و ناگوار خلافت عباسی است؛ زیرا او در بزرگسالی نیز به اقتضای کودکی، سرگرم لهو و لعب و بازیهای کودکانه بود. او وقتگذرانی در میان کنیزان و رامشگران دربار را به هر چیزی ترجیح میداد و مادرش امورات دولت عباسی را میچرخاند.
مقتدر توانایی اداره حکومت را نداشت و مادر او نیز دیوانهای دولتی را به ندیمه خود سپرده بود و دائم وزرا را عزل و نصب میکرد. عباس بن حسن که از وزرای مقتدر بود، با تماشای دخالتهای مادر مقتدر، تصمیم گرفت مقتدر را از خلافت بردارد و عبدالله بن معتز را بهجای او بگذارد؛ اما مقتدر با اعطای رشوهای کلان به او، عباس را از این کار بازداشت.
از سوی دیگر حامیان عبدالله بن معتز با خلیفه درافتادند، خلیفه از کاخ خود گریخت و خلافت به ابن معتز رسید. کار ابن معتز دوام نیافت و مونس خادم و مونس خازن از سرداران ترک با گروهی از ترکان به اقامتگاه خلیفه جدید هجوم بردند، او را در بند کردند و دوباره مقتدر را خلیفه کردند. مقتدر در دوره خلافت خود، ۱۲ وزیر را عزل و نصب کرد که برخی از آنها دو یا سه بار به وزارت رسیدند و این سبب آشفتگی در کار حکومت شد.
در دوره خلافت مقتدر اسماعیلیان حجرالاسود را از دیوار کعبه برداشتند و تا ۲۰ سال نزد خود نگه داشتند
اسماعیلیان که در بحرین حکومت خود را برپا کرده بودند، از ضعف مقتدر استفاده کردند و دعوت خود را در عراق، شام، آفریقا، ایران و سند گسترش دادند. در این زمان، رئیس آنها به قتل رسید و پسرش جانشین وی شد و با علی بن عیسی وزیر مقتدر، روابط صلحآمیز برقرار کرد. علی بن عیسی که به ارتباط با قرامطه متهم شد را از کار برکنار کردند و ابن فرات جایگزین او شد.
ابوطاهر سلیمان، برادر ابوسعید، از داعیان اسماعیلی روابط اسماعیلیان با خلیفه را به هم زد و در سال ۳۱۱ هجری قمری به بصره حمله کرد. او سپاه خلیفه را در کوفه و انبار تصرف کرد و بغداد را نیز به خطر انداخت؛ اما مونس با سپاهی بزرگ قرامطه را بهطور موقت از بغداد عقب راند. آنها در سال ۳۱۷ هجری قمری به مکه هجوم بردند و با قتل عام مردم، آنجا را غارت کردند.
قرامطه حجرالاسود را از دیوار کعبه برداشتند و به احساء بردند و ۲۰ سال آن را در اختیار گرفتند تا با وساطت خلیفه فاطمی دوباره آن را به کعبه بازگرداند. این اقدام اسماعیلیان شکوه و عظمت خلیفه عباسی را در برابر همگان فروریخت. اسماعیلیان با فتح مصر، خلافت فاطمی را در سال ۳۵۸ هجری قمری به چنان قدرتی رساندند که مهمترین رقیب آلعباس شد.
۱۹. القاهربالله (سال ۳۲۰ تا ۳۲۲ هجری قمری)
ترکان مقتدر را کشتند و محمد بن معتضد را با لقب القاهربالله به خلافت برداشتند. او فردی سختگیر، تندخو، خونریز و مالدوست محسوب میشد که همواره شراب میخورد و یکسره مست بود. قاهر همواره زوبینی با خود داشت که به هرکه خشم میگرفت او را با آن میکشت. نگهبابنان و سپاهیان با تشویق ابن مقله وزیر، شورشی بهپا کردند و قاهر را در خانه زندانی کردند. او برای نجات خود از قرمطیان کمک خواست؛ اما کاری از پیش نبرد. او تا سال ۳۳۳ هجری قمری در زمان خلیفه المستکفی در زندان بود و در آن سال درگذشت.
۲۰. الراضیبالله (از سال ۳۲۲ تا ۳۲۹ هجری قمری)
منبع عکس: fa.wikipedia.org
ابولعباس احمد بن مقتدر بعد از خلع قاهر، با حمایت سرداران ترک و غلامان ساجی به خلافت رسید و لقب الراضی بالله گرفت. او مردی بیسیاست بود که در نتیجه اقداماتش، زمینه برای قدرتنمایی مدعیان قدرت ایجاد شد. مدعیانی که هرکدام بر ناحیهای از اطراف بغداد دست یافتند و خواهان بهدست آوردن مقامات لشکری و کشوری در دستگاه خلافت شدند. آلزیار، آلبویه، آلحمدان، آلاشخید و آلبرید رقیبانی بودند که در اوایل قرن چهارم به صحنه مبارزات سیاسی، اجتماعی و نظامی گام نهادند و رقابتی سخت را آغاز کردند.
مرداویج دولت زیاریان را تشکیل داد و با همکاری اسفار بن شیرویه از سرداران سامانی حسن بن قاسم علوی حاکم طبرستان را شکست داد. مرداویج بعد از شکست علویان، اسفار، رقیب خود را از سر راه برداشت و به قتل رساند، سپس بر تمام قلمروی مازندران و دیلم دست یافت. او سودای بازگشت به آیین زرتشتی و ایران قدیم را داشت. او همچنین غلامان ترک خود را به واسطه اهمال در برگزاری جشن باستانی، توبیخ و تهدید کرد. به این دلیل چند روز بعد در گرمابهای نزدیک اصفهان به او حمله کردند و او را از پای درآوردند. سپاه مرداویج بعد از او دو دسته شدند؛ یک دسته به خلیفه و دسته دیگر به وشمگیر بن زیار پیوستند که دیگر امیران سلسله زیار نیز از نسل وی بودند. زیاریان در سال ۴۳۵ هجری قمری به دست سلجوقیان سقوط کردند.
۲۱. المتقیلله (سال ۳۲۹ تا ۳۳۳ هجری قمری)
ابراهیم بن جعفر مقتدر معروف به المتقیلله بیست و یکمین خلیفه عباسی بود که بعد از مرگ برادرش الراضیبالله خلیفه شد. مدت خلافت او کمتر از ۴ سال طول کشید. او در سال ۳۳۳ هجری قمری به دست بکتوزون، از سرداران ترک و امیرالامرای لشکر برکنار شد و به زندان افتاد و بعد از تحمل ۲۴ سال زندان، در سال ۳۵۷ هجری قمری در سن ۶۰ سالگی در زندان جان داد.
۲۲. المستکفی بالله (۳۳۳ تا ۳۳۴ هجری قمری)
ابوالقاسم عبدلله بن مکتفی بن معتضد، معروف به المستکفی بالله، مدت یک سال و چهار ماه خلافت عباسی را عهدهدار بود. او بعد از خلع متقی، خلافت را عهدهدار شد. او در سال ۳۳۴ هجری قمری از معزالدله دیلمی( امیر آل بویه) شکست خورد و با قتل عام مردم بغداد توسط معزالدوله، که به بهانه حمایت از تشیع، اندان لافت را از دم تیغ گذراند، دستگیر شد. مستکفی را در پایتخت آلبویه زندانی کردند تا اینکه در سال ۳۳۸ هجری قمری در زندان درگذشت.
۲۳. المطیعلله (۳۳۴ تا ۳۶۴ هجری قمری)
ابوالقاسم فضل بن مقتدر بن معتضد، معروف به المطیعلله، با خلع مستکفی از خلافت، خلیفه عباسی شد و مدت ۲۹ سال خلافت را به عهده داشت. آل بویه در زمان او بر بغداد مسلط شدند و او در مدت خلافت خود زیر نظر آنها حکومت میکرد و عملا هیچ کاره بود. المطیعلله نسبت به شیعیان مدارا را درپیش گرفت تا در آلبویه حساسیت ایجاد نکند. خلافت وی همزمان با قدرتگیری محمد غزنوی هنگام حمله به هند بود.
حجرالاسود که در زمان اسماعیلیان از جا کنده شده بود، در دوره المطیع به مکه بازگردانده شد. در دوره او خلفای فاطمی بر مصر دست یافتند و به دشمنی با خلافت عباسی پرداختند. المطیع در سال ۳۶۴ درگذشت.
۲۴. الطائعلله (۳۶۳ تا ۳۸۱ هجری قمری)
خلیفه المطیع بعد از مدتی خلافت، دچار فلج و سنگینی زبان شد. سبکتگین از او خواست خود را از خلافت خلع و پسرش را جایگزین کند. خلیفه پذیرفت و مردم با پسر او عبدالکریم بن فضل مطیع، معروف به الطائع، بیعت کردند. در دوره خلافت او سوریه مورد حمله فاطمیان و اسماعیلیان قرار گرفت و آلبویه به جنگهای داخلی روی آوردند. با این اوضاع دیگر تهدیدی برای خلافت وجود نداشت و بغداد چندی را در آرامش گذراند.
۲۵. القادربالله (سال ۳۸۲ تا ۴۲۲ هجری قمری)
ابولعباس احمد بن اسحاق پسر مقتدر و ملقب به قادر بالله، در رمضان سال ۳۸۱ هجری قمری با کمک بهاالدوله دیلمی خلیفه شد و مدت ۴۱ سال خلافت کرد. او که بیست و پنجمین خلیفه عباسی بود، در سن ۸۶ سالگی در سال ۴۲۲ هجری قمری درگذشت. منابع تاریخی او را خلیفهای عادل و کاردان توصیف کردهاند که در اداره کشور بسیار شایسته و خردمند عمل میکرد.
محمود غزنوی در دوره او سلطنت غزنویان را به عهده داشت و خلیفه القادر هنگام حمله محمود به هند، لقب مجاهد و غازی اسلام را به او داد.
۲۶. القائم بامرالله (سال۴۲۲ تا ۴۶۷ هجری قمری)
ابوجعفر عبدالله قائم از خلفای عباسی بغداد، بهمدت ۴۵ سال بر مسند خلافت عباسی فرمان میراند. او پسر خلیفه پیشین، ابوالعباس احمد قادر بود. بغداد در آغاز خلافت او وضعیت مناسبی نداشت؛ اما با روی کار آمدن سلجوقیان در نیمه دوم حکومت قائم، آرامش بر بغداد حاکم شد و خلیفه، طغرل سلجوقی را سلطان اعلام کرد. از شاخصههای مهم این دوران، رشد و شکوفایی ادبیات فارسی در قلمروی خلافت بود. بیشتر حوادث این دوره مربوط به حکومت سلجوقیان است.
۲۷. المقتدی بامرالله (سال ۴۶۷ تا ۴۸۷)
ابولقاسم عبدالله بن محمد بن القائم بامرالله، ملقب به مقتدی بامرالله، بیست و هفتمین خلیفه عباسی در بغداد بود. او هنگام خلافت ۱۹ سال داشت و منابع تاریخی او را مردی متدین و پاک طینت توصیف کردهاند. ملکشاه سلجوقی، مقتدرترین سلطان سلجوقیان در عصر او میزیست. مقتدی دختر ملکشاه سلجوقی را به عقد خود درآورد تا هم خود را به سلطان سلجوقی نزدیک کند و هم از این ازدواج فرزند پسری به دنیا آید. از این ازدواج فرزندی به نام جعفر نصیب خلیفه شد؛ اما زنده نماند.
رابطه سلجوقیان و خلافت عباسی بهتدریج تیره شد. از یک سو سلطان سلجوقی دخالت خلیفه در امور سیاسی را جایز ندانست و از سوی دیگر خلیفه از قدرتگیری ملکشاه هراس داشت. سرانجام ملکشاه قصد تصرف بغداد کرد؛ اما فرصت نیافت به هدف خود دست یابد. با مرگ ملکشاه، ستیز بر سر جانشینی او آغاز شد و ترکان خاتون، همسر ملکشاه، برای پادشاهی پسرش محمود، خلیفه را تهدید به تصرف بغداد کرد. خلیفه، پسر ترکان خاتون را به برای پادشاهای سلجوقیان بهرسمیت شناخت و ترکان خاتون از طریق پسرش قدرت خلافت را به دست گرفت.
۲۸. المستظهربالله (سال ۴۸۷ تا ۵۱۲ هجری قمری)
ابولعباس احمد المستظهر بالله، بیست و هشتیمن خلیفه عباسی بغداد ۲۵ سال خلافت کرد؛ اما به مسائل سیاسی بیاعتنا بود. در دوره او جنگهای صلیبی در سوریه آغاز شدند و صلیبیون قصد حمله به بغداد را کردند؛ اما در توقات (از شهرهای ترکیه امروزی) شکست خوردند. در سال ۴۹۲ هجری قمری اورشلیم به دست صلیبیون افتاد و ساکنان آن قتل عام شدند.
۲۹. المسترشد بالله (سال ۵۱۲ تا ۵۲۹ هجری قمری)
ابومنصور الفضل المسترشد بالله بن المستظهربالله، معروف به مسترشد، بیست و نهمین خلیفه عباسی بغداد بود. او که فرماندهای جنگجو محسوب میشد، با سلطان مسعود سلجوقی در همدان درگیر شد. خلیفه در این جنگ شکست خورد و دستگیر شد؛ اما او را با این شرط که هرگز از کاخش خارج نشود، آزاد کردند و به بغداد فرستادند. خلیفه مسترشد به دست پیروان حسن صباح که حشاشین نامیده میشدند، کشته شد و سلطان مسعود، دبیس، دشمنان قدیمی خلیفه را، مقصر مرگ خلیفه دانست و او را اعدام کرد.
۳۰. الراشدبالله (سال ۵۲۹ تا ۵۳۰ هجری قمری)
ابوجعفر المنصور الراشد بالله ابن المسترشد بالله، خلیفه سیام عباسی بود. او رویه پدر را در ستیز با سلاطین سلجوقی پیش گرفت و به قصد انتقام پدر، به فرستاده سلطان سلجوقی که برای تقاضای بخشش نزد خلیفه آمده بود، اهانت کرد. خلیفه قصد روبرویی با سلطان را داشت؛ اما قدرت جنگ با سپاه خلیفه را نداشت و از آنها شکست خورد. او بعد از ۹ ماه خلافت، به موصل گریخت. در غیاب او شورایی تشکیل شد و خلافت را به مستظهر پسر عموی راشد سپردند. راشد از موصل به اصفهان رفت و در ۲۵ رمضان سال ۵۳۲ هجری قمری به دست حشاشین در اصفهان کشته شد.
۳۱. المقتفیلامرالله (سال ۵۳۰ تا ۵۵۵ هجری قمری)
ابوعبدالله محمد بن احمد المستظهر که با لقب المقتفی بالله شناخته میشد، سی و یکمین خلیفه عباسی در بغداد محسوب میشود. او جانشین برادرزاده خود الراشد بالله بود که سلجوقیان او را به کنارهگیری از خلافت مجبور کردند. تداوم نفاق و رقابت بین ترکان سلجوقی به مقتفی فرصت داد تا علاوه بر حفظ اقتدار خود در بغداد، آن را به سراسر عراق گسترش دهد.
۳۲. المستنجد بالله (سال ۵۵۵ تا ۵۶۵ هجری قمری)
ابوالمظفر المستنجد بالله یوسف بن محمدالمقتفی، معروف به مستنجد، خلیفه سی و دوم عباسیان بود. منابع تاریخی او را خلیفهای دادگر و باهوش توصیف کردهاند که بر بدکاران بسیار سختگیر بود. به گقته منابع تاریخی کتابهای ابنسینا و رسالات اخوانالصفا به دستور او در آتش سوزانده شدند. خلافت ۲۵۰ ساله فاطمیان در مصر در این دوره دچار ضعف شد.
۳۳. المستضی بامرالله (سال ۵۶۶ تا ۵۷۵ هجری قمری)
ابومحمد حسن بن یوسف معروف به مستضی بالله بعد از مستنجد به خلافت رسید. او نیز مانند مستنجد موقعیتی مستقل برای خود رقم زد و اصلاحاتی در خلافت به وجود آورد. مستضی دستور کاهش مالیات بر مردم را داد، همچنین مساجد بسیار بنا کرد. او همچنین به گسترش علم اهمیت فراوان میداد. از حوادث مهم دوره المستضی، پایانبخشی به عمر سلسله فاطمیان مصر توسط صلاحالدین ایوبی و اعلام وفاداری او به خلافت عباسی بود.
۳۴. الناصرلدین الله (سال ۵۷۵ تا ۶۲۲ هجری قمری)
ابولعباس احمد ملقب به الناصرلدینالله بعد از مستضی خلیفه شد. او را آخرین خلیفه مقتدر عباسی میدانند که تلاشهای کمنظیری برای احیای خلافت عباسی و سرزمینهای از دست رفته خلافت انجام داد. خلیفه ناصر برای دستیابی به اهداف خود، سیاست تفرقهاندازی بین رقبا را دنبال کرد و با استفاده از آن به موفقیتهایی کوتاهمدت دست یافت؛ اما در بلندمدت سبب حمله رقبا به پایتخت خلافت شد.
او از معدود خلفای اسلامی بود که به علم و حدیث علاقه بسیار داشت و تا پایان عمر برای احیای قدرت خلافت تلاش میکرد. خلافت او همزمان با قدرتگیری خوارزمشاهیان و پادشاهی سلطان محمد خوارزمشاه در شرق ایران بود. خلیفه ناصر سرانجام در رمضان سال ۶۲۲ هجری قمری از دنیا رفت.
۳۵. الظاهر بامرالله (سال ۶۲۲ تا ۶۲۳ هجری قمری)
ابونصر محمد معروف به الظاهر، پسر ابولعباس احمد ناصر بود که مدت یک سال خلافت کرد. او در دوره حکومت خود، دست به اصلاحاتی زد که کاهش مالیات و ایجاد ارتشی بزرگ از خدمات وی بود.
۳۶. المستنصر بالله (سال ۶۲۳ تا ۶۴۰ هجری قمری)
ابونصر محمد ظاهر، معروف به مستنصر، بهمدت ۱۷ سال خلافت عباسی را بر عهده داشت. او را خلیفهای خوشاخلاق و مهربان؛ اما فاقد قدرت توصیف کردهاند. بنای مدرسه مستنصریه در کنار رود دجله در شهر بغداد را مهمترین خدمت او توصیف کردهاند.
۳۷. المستعصم بالله (سال ۶۴۰ تا ۶۵۶ هجری قمری، پایان عصر خلافت عباسی)
منبع عکس: fa.wikipedia.org
ابواحمد، عبدالله بن منصور بن محمد، معروف به مستعصم بالله، آخرین خلیفه بغداد به شمار میرفت. خلافت او همزمان با شکلگیری امپراتوری مغول و حمله چنگیزخان به ایران و عراق بود. منگوقاآن (Mongke Khan) بعد از او برادر کوچکتر خود هلاکو را به ایران فرستاد. هلاکو که سلسله ایلخانان مغول در ایران را بنا نهاد، طالقان و الموت، قلعههای اسماعیلیان را از آنها گرفت و واپسین حاکم این سلسله را کشت؛ همچنین بسیاری از دژهای اسماعلیان را ویران کرد. در این دوره خلافت بغداد، همزمان با فاطمیان و اسماعیلیان، دو دشمن بزرگ خود را از دست داد.
هلاکو در دوره خلافت مستعصم، به بغداد حمله کرد و به عمر خلافت ۵۰۰ ساله عباسی پایان داد
هلاکو فرستادگانی به نزد خلیفه فرستاد و از او خواست تسلیم شود، یا خود و وزیرش نزد او بیایند؛ اما مستعصم اعتنا نکرد. هلاکو نیز فرمان محاصره بغداد را داد. مغولان بغداد را تصرف و شهر را ویران کردند، سپس بسیاری را کشتند و به هلاکت رساندند.
بغداد تصرف شد و خلیفه با نزدیکان خود در یکشنبه چهارم صفر سال ۶۵۶ هجری قمری تسلیم شد. هلاکو بهعلت اعتقاد مردم به قداست خون خلیفه، دستور داد او را لای نمدی بپیچند و با اسب بر او بتازند تا بیمرد بیآنکه خون او بریزد. او قصد داشت با این روش جلوی ریختن خون خلیفه روی زمین را بگیرد.
روایات زیادی دراین باره وجود دارد. برخی معتقدند او را در اتاقی زندانی کردند و وادارش کردند زهر بخورد تا بمیرد. بعضی دیگر براین باورند که او را زیر کاشیهای قصر زنده دفن کردند تا بمیرد.
خدمات عباسیان
منبع عکس: fa.wikipedia.org
خلفای عباسی در طول ۵۰۰ سال حکومت خود، قلمرویی جغرافیایی جهان اسلام را گسترش دادند. آنها بر برتری عرب بر عجم پایان دادند و بین اصحاب علم، همگرایی ایجاد کردند. عباسیان نخستین دولت اسلامی بودند که با سلاح قلم از خود دفاع کردند. بیشتر خدمات علمی و فرهنگی آنها در دوره اول حکومت عباسی، بهویژه دوره هارون و مامون صورت گرفت. در این دوره با ائتلاف بین اهل نظر و اهل تجربه با دستگاه خلافت، دوره زرینی از شکوه علم ایجاد شد که خود را در ایجاد «بیتالحکمه» بهعنوان یک دارالترجمه و فرهنگستان نشان داد. در این دوره کتابهای بسیاری از زبانهای مختلف به زبان عربی ترجمه و وارد جهان اسلام شدند.
وزرای ایرانی چون آلبرمک و خاندان سهل با دانش و درایت خود با مشاوره به خلفا، سبب رونق فرهنگ و تمدن دستگاه خلافت شدند. در این دوره توجه به تأمین شکوه و اقتدار بغداد، تلاش برای کسب مشروعیت، تعامل با همسایگان، گرایش به دوره باستانی ایران، همگامی با اهل سنت و لزوم مهار تشیع از علتهای توجه به نخبگان بود. همچنین تاکید بر اشتراک بین گروههای همسو با دستگاه خلافت و تمایل به تقویت آنها با کنترل اقلیتهای غیرهمسو از دیگر اهداف دستگاه خلافت محسوب میشد.
در دوره عباسیان، شهر بغداد بهعنوان پایتخت عباسیان ساخته شد و راههای متصل به آن ترمیم و امن شدند. عباسیان با کمک وزرای ایرانی، دستگاه دیوانی ایرانیان را در اداره خلافت خود بهکار گرفتند و علاوه بر دیوان وزارت، از دیوان مظالم، دیوان رسائل، دیوان اشراف نیز بهره بردند.
با تسلط ترکان بر امر خلافت، بهعلت عدم آشنایی آنها با عناصر تمدن و غلبه آنها بر نظامیگری، بیشتر پیشرفتها در زمینه نظامی شکل گرفت و از لحاظ علمی و فرهنگی اوضاع به قهقرا رفت. در دورههای پایانی حکومت عباسی با شکلگیری سلسلههایی چون آلبویه، غزنویان و سلجوقیان، شکوه و عظمت از دستگاه خلافت عباسی رخت بربست و دولتهای مستقل شکوفایی تمدن اسلامی را عهدهدار شدند. چنانکه بزرگترین مدارس اسلامی با عنوان نظامیه در دوره سلجوقیان و به همت خواجه نصیرالدین توسی برای توسعه فرهنگ اسلامی ساخته شد.
اوضاع اجتماعی در زمان حکومت عباسیان
منبع عکس: fa.wikipedia.org
حکومت عباسیان با همراهی و یاری علویان و ایرانیان در خراسان به پیروزی رسیدند؛ اما بعد از پیروزی، اعراب در صدر قدرت قرار گرفتند و ابتدا به علویان، همچنین بهتدریج نیز به ایرانیان بیتوجهی کردند. علویان به قیامهای محتلف دست زدند تا حق خود را از خلافت بازپس گیرند؛ اما موفق نشدند. با کشته شدن ابومسلم خراسانی توسط منصور عباسی و کنار گذاشتن خاندان برامکه و سهل از وزارت، ایرانیان از دستگاه خلافت روی گرداند و قیامهایی با اندیشههای ایرانیگری به خونخواهی ابومسلم شکلگرفتند که با شکست مواجهه شدند.
با قدرتیابی ترکان در دستگاه خلافت، اعراب نیز مانند ایرانیان بهتدریج کنار گذاشته شدند و قلمرویی خلافت به عرصه چپاول ترکان تبدیل شد. ترکان بر خلیفه مسلط شدند و مقام خلافت را متزلزل کردند. با ضعف خلفا و عدم قدرت آنها برای اداره سرزمینهای قلمروی خلافت، دولتهای مستقل یکی بعد از دیگری شکلگرفتند که منشور امارت خود را ابتدا از خلیفه دریافت میکردند؛ اما پس از مدتی حکومتهایی جداگانه برای خود بنیان گذاشتند.
از دوره متوکل عباسی با سختگیری بر شیعیان، دستگاههای تفتیش عقاید در قلمروی حکومت عباسی به راه افتاد. در این دوره تنها اعتقاد به معتزله با تکیه بر دو اصل عدم روئیت خداوند و مخلوقیت قرآن، مورد قبول بود و کسانی که اعتقاد دیگری داشتند، از شغل و منصب خود برکنار میشدند. این وضعیت، هر روز اوضاع را برای مردم سختتر میکرد.
نابسامانی اوضاع سیاسی در دورههای دوم و سوم خلافت، شرایط اقتصادی را بر مردم سخت کرد و مردم هر روز فقیرتر شدند. سرانجام خلافت اسلامی به دولتهای کوچک تجزیه شد و جامعه اسلامی بهتدریج به دو طبقه مرفه و فقیر تقسیم شد که مرفهان گرد خلفا جمع و بر اوضاع مسلط بودند، فقیران نیز از راههای غیرقانونی زندگی میکردند. هر دو طبقه به هرزگی و فساد مشغول بودند که یکی در اثر رفاهزدگی و دیگری بهعلت فرومایگی و فقر چنین شرایطی داشتند.
فقیهان، مفسران، زاهدان بین این دو طبقه بودند که نه مانند قبل مقامی داشتند که آنان را به دستگاه خلافت نزدیک کند و نه قدرتی داشتند که با استفاده از آن مردم را از فحشا بازدارند.
مناسبات علویان و عباسیان
منبع عکس: fa.wikipedia.org
علویان در پیروزی نهضت عباسیان نقش بسیار مهمی داشتند؛ اما با پیرزوی عباسیان، آنها عملا از کار کنار گذاشته شدند. قیامهای بسیاری از سوی علویان برای بازپسگیری قدرت و سهم خود از خلافت در دورههای مختلف صورت گرفت که همگی با شکست روبهرو شدند. در دوره خلفایی چون منصور و متوکل بر علویان بسیار سختگیری شد و انواع شکنجه را بر آنها وارد کردند و در دورههایی نیز گشایشهایی در رفتار با آنها توسط خلفا دیده میشد. علویانی که در قیامها شکست میخوردند به طبرستان روی میآوردند تا سرانجام حکومت علویان طبرستان را برای خود بنیاد گذاشتند.
انقراض حکومت عباسی
خلافت عباسی ۵۰۰ سال حکومت کرد و هر روز بهتدریج ضعیفتر میشد. موروثی بودن خلافت، عیش و نوش خلفا، ظلم و ستم خلفا به زیردستان و مردم، ضعف اقتصادی، عدم توانایی سیاسی در اداره قلمروی خلافت و شکلگیری دولتهای مستقل، هر روز قدرت خلافت را کمتر میکرد. سرانجام با حمله هلاکوی مغول در سال ۶۵۶ هجری قمری به بغداد در دوره خلافت المستعصم بالله، بغداد سقوط کرد، خلیفه عباسی کشته شد و طومار حکومت ۵۰۰ ساله این سلسله در همپیچید.
منبع عکس: fa.wikipedia.org
عباسیان در عصر ۵۰۰ ساله خود، قلمروی جغرافیایی اسلام را گسترش دادند، آنها در دوره اول با کمک عناصر ایرانی فرهنگ ایرانی-اسلامی را در جاهای مختلف اشاعه دادند؛اما در دورههای دوم و سوم با سلطه ترکان، اراده لفا ضعیف شد و به تبع آن فرهنگ و سیاست نیز به به قهقرا رفت. اگر شما هم درباره عباسیان نظری دارید، آن را با ما و کاربران کجارو به اشتراک بگذارید.
پرسشهای متداولعامل اصلی پیروزی نهضت عباسی چه کسی بود؟ابومسلم خراسانیسلسله عباسیان چند سال حکومت کردند؟۵۰۰ سالحکومت عباسی چند خلیفه داشتند؟۳۷ خلیفهدوره طلایی خلافت عباسی در دوره کدام خلفای اسلامی بود؟هارونالرشید-مامون
منبع عکس: insidearabia.com